ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

۶۹-سیخ داغ و مجله ی playboy

در کتابهای درسی ، از دوران کودکی تا به الان همواره برای اثبات وجود دنیای پس از مرگ بر این نکته تکیه می کردند که مگر خداوند ممکن است با دانشی که شامل گذشته حال و اینده می شود و قدرتی لایزال دنیا را عبس آفریده باشد؟ بسیار خوب من این مسئله را کاملا می پذیرم امّا اینجا سوالی برای من پیش می آید اگر خداوند این دنیا را عبس نیافریده به قول بزرگان به طریق اولی دنیای باقی که سرای ابدی انسانهاست را که نباید عبس آفریده باشد!. پس ماجرای این بهشت و جهنم چیست؟ مثلآ بنده روسیاه به درگاه الهی واصل گشته بنده ی سراپا تقصیر را به درک ( پایینترین طبقه ی جهنم ) ارسال نمایند و بنده ی خطاکاری چون من در هر لجظه بسوزم و با مارها و عقربها دمخور باشم و نگهبان جهنم در دهانم سرب داغ ریزد و در ماتحتم سیخ داغ فرو برد. امّا همه ی اینها برای چه؟ چه نفعی در شکنجه ی من وجود دارد که تا ابد این عمل باید ادامه داشته باشد نتجه ی این عمل آیا تنبیه و تعلیم بنده است که در این صورت باید محفل و امکانی برای اصلاح و جبران اعمالم داده شود و در ضمن چون کسی از احوالات من باخبر نیست این عمل همچون مجازاتهای زمینی درسی برای دیگران هم نیست . همانطور که در همان کتابهای فوق الذکر آمده که خداوند از مادر به انسان مهربان تر و از رگ گردن به او نزدیکتر است پس چطور راضی به آزار بیهوده ی مخلوق خویش می شود ؟ از سوی دیگر  اگر به فرض به بهشت رفتیم . اشجار و حور و پری پلی بوی مگزین و باکاردین و ... زندگی مملو از عیش و عشرت . بدون انکه هدفی یاپیشرفتی صورت گیرد باید همچون حیوانات عنان به دست غریزه بدهیم و از لذاتی که قبلآ نهی شده بودیم لذت ببریم آیا کاری بیهوده تر از این وجود دارد؟ انسانی که اشرف مخلوقات است نهایت و کمالش تنها به حور وقلمان و رودهای شیر و عسل می رسد؟ یک جای کار این منطق خراب است .

۶۸-خرّیت نه تنها علف خوردن است ...!

برای اینکه چیزی رو هیچوقت فراموش نکنید هیچ راهی بهتر از این نیست که سعی کنید فراموشش کنید .

خیلی سعی کردم فراموش کنم امّا نشد . ساعتها بهش فکر کردم و می کنم . کم کم همه چیز از شکل ساده و سر راست خارج می شه. اگه چند هفته پیش درباره اش از من سوال می کردی خیلی محکم و مطمئن جواب می دادم امّا الان نه حتی الان نمی تونم برای خودم مشخص کنم که چرا اینقدر تحت تاثیر قرار گرفتم . این ناراحتی به دلیل نه شنیدن بود؟ یا از دست دادن؟ اینهمه اصرار از علاقه‌ی شدید نشات می گرفت  یا از اینکه من اصولآ از بالاترین میوه‌ی یک درخت خوشم میاد؟

و امّا اعتراف منصفانه ...! نیات من متشکل از تمام این چیزهایی بود که گفتم به علاوه‌ی اینکه در بین اینهمه عناصر ذکور که بهش ابراز علاقه می کردم دوست داشتم من برنده‌ی ماجرا باشم و وقتی نشدم از شکست ناراحتم . از اینکه از دست دادمش ناراحتم و بیشتر از همه اینکه به خاطر روحیاتم به هیچ وجهی حاضر نیستم دوباره یک پیشنهاد اینجوری بهش بدم . خوب قاعدتآ با این شرح و تفضیل باید پرونده رو به دست فراموشی سپرد امّا.... .

دقیقآ همین امّا برای من جای تعجب داره  . چرا وقتی دارم تو دانشکده فنی قدم می زنم  به خودم میام میبینم که تو دانشکده ی حقوقم؟ چرا بر حسب اتفاق تمام روزهایی که اون کلاس داره و بر حسب یک اتفاق دیگه من کلاس ندارم به هزار یک دلیل من دانشگاهم؟ چرا هر دختر قد بلندی رو که می بینم دنبال یک قیافه ی آشنا می گردم؟ چرا وقتی از دور می بینمش الکی موبایل دست می گیرم و تظاهر می کنم که ندیدمش؟ چرا من این روزها همش آهنگهایی گوش می دم که اسم اون توشه ؟ چرا هر روز تو ذهنم ماجراهایی به سبک فیلم فارسی می سازم که چطور با هم روبه رو بشیم و با خودم لبخند می زنم؟

۱- من دیوونه شدم؟

۲-من خرم؟

۳-مردها از زنهایی که بهشون نه میگن بیشتر خوششون میاد؟

۴-  هیچکدام

پی نوشت ۱: ما داشتیم زندگیمون رو می کردم و نظرات سیاسی تحلیلی عشقی پلیسی تراژیک اقتصادی می دادیم این بلا از کجا نازل شد؟

پی نوشت ۲: از تمام دوستان همکاران خانواده های وابسته که با درج کامنت فرستادن ایمیل تماس تلفنی تلگراف فکس پیامک با صاحبان مصیبت ابراز همدردی نمودید اجر جزیل از خداوند خواستاریم برای شادی روح آن مرحوم و من یقرا اخلاص مع الصلوات!!!!