ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

۳۶.آلیس در سرزمین عجایب

وقتی از اتوبوس ۲۰۰ تومنی نمایشگاه پیاده شدم ( به خیال خودم جلوی در!) دیدم ای بابا نرده  جلوی در کشیدند. به انداز ورنداز نرده مشغول شدم که ببینم می شه از روش گذشت . همراهم دستم رو کشید و گفت یه جایی نرده تموم می شه بالاخره . در امتداد این دژ به راه افتادیم و به این فکر می کردم که کسی که این نرده ها رو کشیده احتمالآ دستی بر طراحی استحکامات جنگی داشته چون ارتفاعش جوری بود که به احتمال زیاد خشتک شلوار پاره میشد . به رفتن ادامه دادیم امّا انگار نرده تمومی نداشت . تا بالاخره به جایی رسیدیم که مدل نرده عوض شد و تونستیم وارد مرحله ی دوم بشیم . غول مرحله ی دوم صخره نوردی بود. به هزار زور و زحمت و نذر و نیاز به قله رسیدیم که تازه وارد چمن زار شدیم. گوسفند وار ادامه مسیر دادیم ، به سوت نگهبان کوچکترین توجهی نکردیم تا به محل آدم رو وارد شدیم ! . روز اول بازدید عمومی نقشه به عده ی معدودی رسید ! کامپیوترهای راهنما ( تنها مظهر تکنولوژی) با قفلهای آویزی بسته بودند . به یمن سوختن دو سالن غرفه ها کوچکتر فضا شلوغ تر و ... . تنها چیزی که یاداور نمایشگاه بودن این محل می شد نوشته های روی بیل بوردها بود . به طور خلاصه کارهایی که به مسئولین برگزاری مربوط می شد به بدترین وجه ممکن انجام شده بود . سالنهای زشت ، چیدمان غرفه ها غلط ، تربیب قرار گرفتن غرفه ها درهم ریخته ، طرح لوگوی بسیار ابتدایی و .... . و امّا انتشاراتیهای ... امیرکبیر و علمی فرهنگی مثل همیشه خوب و با قیمتهای خوب ، نیلوفر و ققنوس عنوانهای خوبی داشتند همینطور اختران که سیاسی خونها رو خوشحال کرده بود . نشر تجربه نمایشنامه با قطع پالتویی و قیمت خوب و ... اینها کمی ابروداری کرده بودند . البته اگه سریع از کنار مراکز تبدیل کاغذ سوبسیدی به زباله می گذشتی !. کمک درسی ها به سرکردگی کانون جنایتکار کولاک کرده بودند . از کنار کتابهای خارجی سریع گذشتم که چشمم به قیمتهاشون نیفته . راستی چه می کنند این ساندویچ فروشیها و پاک و میهن و غیره ! . نمایشگاه کتاب یا شهر هرت رو با خریدن چند تا کتاب پشت سر گذاشتیم در حالی که چند صد تا کتاب دیگه موند که می خواستیم بخریم امّا به علت جیب درد مزمن نتونستیم . عین بیشتر آدمهای اونجا که هزار تا کتاب رو زیر و رو می کردند امّا آخرش مجبور می شدند یکی رو بخرند !.

پی نوشت : ر. اعتمادی رو هم دیدم تو غرفه ی یادم نیست کدوم انتشارات نشسته بود داشت کتابهاش رو امضا می کرد .

۳۵.حجاب دموکراتیک

خانم رفعت بیات ، راهیافته به مجلس شورای اسلامی در مصاحبه ای با تلویزیون هما درباره ی اجباری شدن حجاب گفتند که این اجبار به خاطر اینکه خواست اکثریت مردم ایران بود ، از دیدگاه دموکراسی هم که نگاه کنیم قابل قبول است!!! . وارد بحث حجاب نمی شویم فقط به نوع این استدلال کار داریم . دموکراسی به هر معنایی در ابزار سنجش و دخالت نظر مردم در تصمیم گیری مشترک و آن هم رای گیری است . در چه زمانی رای گیری در این زمینه صورت گرفته یا رفراندومی برگزار شده که خانم بیات به آن استناد می کنند؟اجازه بدهید پیشاپیش به استقبال این توجیه بروم که بعضی می گویند چون مردم در رفراندوم ۱۲ فروردین به جمهوری اسلامی رای دادند پس به قوانین یک حکومت با مبنای احکام اسلامی باید تن داد . در کدام برداشت از دموکراسی آمده که تصمیمی که حتی با رای مردم باشد تا ابد پا برجاست . اصولآ  دموکراسی مبنای یک حکومت عرفی است که اشتباه اکثریت هم در آن لحاظ شده و به همین خاطر انتخاب دوره ای دولت وجود دارد و گرنه با نظر به عقیده این دوستان یک رئیس جمهور مادام العمر انتخاب می شد ( مانند بعضی حکومتهای آسیای میانه که انگار دلشان برای دوران استالین تنگ است ) . حتی با قبول نظر فوق در کدام یک از اطلاعیه ها و برنامه های دست اندرکاران بر پایی جمهوری اسلامی چیزی از اجبار حجاب آمده بود که بگوییم مردم با رای به آن این را انتخاب کرده اند؟ دوستان این معامله از نظر شرع شما هم باطل است . برای هر فرد محدوده ای به نام آزادیهای و حریم شخصی وجود دارد که در محدوده ی دخالتهای موازین اجتماعی نیست مانند حق داشتن مذهب دلخواه ، آزادی بیان ، حق انتخاب محل سکونت و ... . انتخاب نوع پوشش هم در این محدوده قرار می گیرد . این حریم شخصی ضامنی است برای جلوگیری از استحاله ی دموکراسی به دیکتاتوری اکثریت . هر چند که چیزی به نام حریم خصوصی در کشور ما وجود ندارد و صاحبان قدرت علاقه ی خاصی به کنترل زندگی خصوصی مردم دارند و حتی پیش از آن با زیر پا گذاشتن حداقل آزادی سیاسی از دموکراسی تنها یک شیر بی یال و دم و اشکم مانده .خانمها و آقایان عزیز برای توجیه کارهای خود لطفآ دموکراسی را لکه دار نکنید .  

۳۴.لعنت بر مقدمه

 معمولآ مقدمه ها به چند مدل تقسیم می شوند، البته به غیر از معدودی از کتابهای علمی که مقدمه ی آن به توضیح علائم اختصاری و واحدهای محاسباتی استفاده شده در کتاب می پردازد که می شد حتی فصلی از کتاب باشند ، باقی .... یکی از این مدلها نوشته ای از نویسنده است که درباره ی سختیها و مرارتهای نوشتن کتاب و درد و دل کردنها قلم فرسایی شده و معمولآ در انتها با لیستی از تشکرها مواجه می شویم از دوستان و همکاران و اقوام ، تقدیم کردن کتاب به همسر و فرزند و دوست نزدیک هم که جای خود دارد . مدل دیگر مدلی است که نویسنده و یا مترجم خواننده را نادانی بالفطره فرض کرده درباره ی سبقه ی تاریخی و اجتماعی و ... موضوعی که درباره ی آن کتاب نوشته شده مطالبی نوشته اند و یا از ترس اینکه کسی قسمتی را که به نظر ایشان مهم می آمده را درک نکرده و یا متوجه نشود به توضیح آن قسمت میپردازند . زندگینامه ی نویسنده بیشتر در آثار ترجمه شده رایج است . که در آن کتابهای نویسنده معرفی شده و جمله ی معروف ˝بی شک یکی از بهترین و تاثیر گذارترین آثار این نویسنده به شهادت منتقدین کتاب حاضر است  ̏̏  آمده ،البته با کمی پس و پیش . گاهی نویسنده یا مترجم از این فرصت استفاده کرده به نقدهایی که بر چاپهای گذشته شده جواب می دهد . بعضی از کتابها حتی تا یک سوم حجم خود را به این مقدمه اختصاص می دهند به خصوص در زمانی که بیش از یک مقدمه وجود دارد . مقدمه ی نویسنده بر چاپ ۱۸۶۲ ، مقدمه ی نویسنده بر چاپ ۱۸۶۳ ، نوشته ای از مترجم ، یادداشتی از ویراستار ، توضیحاتی از ناشر و در انتها کلام آخر! . و بالاخره به اصل متن رسیده اید که معمولآ با خواندن برداشتهای مترجم و ویراستار و ناشر ، دیگر آن راحتی ذهنی برای خواندن را ندارید . آیا واقعآ لازم است چیزی به نام مقدمه وجود داشته باشد؟ چرا در یک فیلم سینمایی کارگردان برای توضیح قسمتی از فیلم را اشغال نمی کند و یا مثلآ چرا در کنار تابلو نقاشی صفحه ای از نظر منقدین و یا خود هنرمند قرار نمی دهند؟ اگر اثری هنری نتواند با ساختار خود با مخاطب ارتباط برقرار کند خود کار ضعیف بود و با بزک دوزک در مقدمه هیچ چیز تغییر نمی کند بغیر از ملالی که بر خواننده مستولی می شود . پس به راحتی از مقدمه ها بگذرید و به اصل متن برسید و لذت مطالعه و درک و تفکر را بچشید .