-
۷۱-End of transmission......!!!!
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 13:57
وقتی دیگه حرفی برای گفتن نداری بهتره خفه شی و بری یه گوشه بتمرگی و این دقیقآ کاریه که من می خواهم انجام بدم ..... . این آخرین نوشته ی نویسنده ی این وبلاگ بود که به علّت دیوانگی مفرط در سطح شهر متواری است و نیروهای امنیتی اطلاعاتی بهداشتی در تعقیب او هستند . این وبلاگ نیز برای همیشه تعطیل خواهد شد .
-
۷۰- ما مردهای عقب افتاده
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 20:32
زن شیشه ی ماشین را پایین داد و فریاد کشید : چراغ راهنما بزن ...! . راننده ی تاکسی جواب داد : تو رو چه به رانندگی تو باید پشت ماشین لباسشویی بشینی !! و تمام مردهای داخل تاکسی لبخندی از روی تایید زدند. یکی از نشانه های پیشرفت فرهنگی در جوامع امروزی احترام گذاشتن به حقوق زنها به عنوان یک انسان کامل با حقوق مساوی با...
-
۶۹-سیخ داغ و مجله ی playboy
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 17:32
در کتابهای درسی ، از دوران کودکی تا به الان همواره برای اثبات وجود دنیای پس از مرگ بر این نکته تکیه می کردند که مگر خداوند ممکن است با دانشی که شامل گذشته حال و اینده می شود و قدرتی لایزال دنیا را عبس آفریده باشد؟ بسیار خوب من این مسئله را کاملا می پذیرم امّا اینجا سوالی برای من پیش می آید اگر خداوند این دنیا را عبس...
-
۶۸-خرّیت نه تنها علف خوردن است ...!
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 23:34
برای اینکه چیزی رو هیچوقت فراموش نکنید هیچ راهی بهتر از این نیست که سعی کنید فراموشش کنید . خیلی سعی کردم فراموش کنم امّا نشد . ساعتها بهش فکر کردم و می کنم . کم کم همه چیز از شکل ساده و سر راست خارج می شه. اگه چند هفته پیش درباره اش از من سوال می کردی خیلی محکم و مطمئن جواب می دادم امّا الان نه حتی الان نمی تونم برای...
-
۶۷-قسمت من
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1387 22:27
تلفن ۵ بار زنگ زد و من دل دل می کردم که قطع کنم . گوشی برداشت . - سلام چطوری؟ ابوذر-مرسی تو خوبی؟ - ای بد نیستیم چه خبر؟ چی کارها می کنی؟ ابوذر-هیچ صبح تا شب دعا می کنیم به جون شما شب تا صبح تکرارش رو پخش می کنیم !! - اِاِاِاِاِ ..... خوب جونم؟ ابوذر- هیچی راستش می خواستم یه چیزی بهت بگم مطمئمآ خودت می دونی و البته چه...
-
۶۶-Story about love
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 14:14
۸ ماه پیش بود . با امیر تو دفتر تولید نشسته بودیم و داشتیم دکوپاژها رو مرور می کردیم و من استوری برد می کشیدم . هنوز لیست بازیگرها کامل نبود . یکدفعه گریمور و دوستش وارد شدند. دوستش رو اورده بود برای تست بازی . یه دختر قد بلند با پوست و موهای روشن که دائم می خندید ، چشمهاش می خندید ، دستهاش می خندید ، مو هاش می خندید...
-
۶۵-یک سفر پرخطر قطاری
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1387 23:23
در کوپه رو باز کردم، زیر چشمی یه نگاهی به هم کوپه ایهام انداختم . خوب مشخص بود که از اونهایی هستند که تخصص دارند که روی نرو آدم اسکیت کنند . با یه حرکت نمایشی کولم رو درآوردم انداختم جای بار و نشستم . به غیر از پدرم ، یه پسر جوون که خودش بعدا گفت متولد ۱۳۵۰ و یه اقای پیر کچل با یه پیرهن گل و بته دار به قول عباس قادری...
-
۶۴-موبایلی که هیچ کوری را شفا نداد!
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 16:47
من ۲۶۰ شماره تو فون بوک موبایلم دارم. از شماره ی اجاره ی ویبراتور و بتونیر گرفته تا آموزش تضمینی تنبک. من گوشی هاییی دیدم که بیشتر از ۱۰۰۰ شماره دارند و گوشیهایی رو هم دیدم که کمتر از ۱۰۰ تا شماره دارند. خوب ، تقریبآ می شه گفت گوشی من در رده ی متوسط الحال به پایینه . از اونجایی که طبق یک عادت عجیب شماره هایی رو که...
-
۶۳-Rendezvous with Rama
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 16:51
یکی از شیرین ترین خاطرات کودکی من خرید مجله ی دانشمند بود ! . باور کنید حتی یک مقاله ی دانشمند که در آن سالها معتبرترین نشریه ی علمی کشور بود ،در محدوده ی ذهنی من که به زور ۱۱ سال داشتم قرار نمی گرفت. من فقط مسحور داستانهای کوتاه علمی و تخیلی ان بودم . هر داستان را بیش از هزار دفعه می خواندم . قبل از ان با این نوع...
-
۶۲.AntiWar
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 12:01
جنگ امریکا با عراق شروع شد که دوباره گروهها و احزاب چپ و سبز در غرب شروع به تظاهرات گسترده ضد جنگ کردند. شاید خیلی از قدیمی ها خاطره ی تظاهرات بر علیه جنگ ویتنام را به خاطر آوردند. دوباره انسان دوستان جهان اوّل طومارها امضا کردند ، سخنرانیها کردند ، متینگها برگزار کردن، شمعها روشن کردند و اشکها ریختند . هر لحظه بر موج...
-
۶۱-نه قم خوبه نه کاشون!
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 22:34
چند عکس العمل محتمل در برابر انتخابات توجه!! اگر انتخابات را وظیفه ی شرعی خود می دانید و یا بفرموده در انتخابات شرکت می کنید و یا طرفدار جناح اصولگرا هستید این پست را نخوانید چون به غیر از اتلاف وقت چیزی نصیب شما نمی شود. ۱- من رای نمی دهم: در مورد عدم رای دادن دلایل زیادی وجود دارد مانند اینکه این انتخابات حتی اندکی...
-
۶۰-روز زن و زن روز
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 19:58
به میتانا عزیزم اوّل از همه روز زن مبارک . و امّا بعد در حال حاضر ما در برهه ی حساسی از زمان قرار داریم همان لحظاتی که دگماتیسم و اقتدارگرایی ایدئولوژی مذهبی در شدیدترین حالت خود و در دستان صاحبان قدرت نظامی قرار دارد . حاکمیت در پی یکدست شدن و جامعه به سمت سکوت کشانیده می شود. سوال مهم این است جایگاه مبارزان مدنی در...
-
۵۹.رم ،شهر بی دفاع
جمعه 21 دیماه سال 1386 01:09
در اوایل همین هفته یک اتفاق بسیار نادر که نه!... بی سابقه در کشورمان اتفاق افتاد . همه غافلگیر شدند ، زندگی مختل شد ، دولت وضعیت اضطراری اعلام کرد و... . خبرنگاران از سراسر دنیا به قرودگاهها هجوم آوردند امّا همه ی پروازها به سمت ایران کنسل شده بود . از شارل دوگول و هیسرو و بارسلون گزارش رسید که در این ازدحام جمعیت عده...
-
۵۸. Home Sweet Home
جمعه 18 آبانماه سال 1386 15:25
بعد از کلی گشت و گذار در سیستم های وبلاگی دوباره برگشتم سر خونه ی اول! . همون کلبه ی درویشی !!! . خوب گاهی فکر می کنی باید زندگیت تفییر کنه دکوراسیون رو عوض می ری مسافرت دوستهای جدید پیدا می کنی و ... . امّا بعد از یه مدت اونهام دلت رو می زنه چون تو هنوز همون آدمی ..........و من هنوز همون آدمم . من خسته ام از من بودنم...
-
۵۷.Goal!!Goal!!Goal
دوشنبه 6 آذرماه سال 1385 11:19
بالاخره فوتبال ایران محروم شد . به خاطر سه چهار تا دلیل مختلف از جمله ساختار اداری اش و اینکه بر خلاف اساسنامه ی فیفا که استقلال کامل فدراسیونهای زیر نظرش رو از دولتها و سیستم سیاسی خواستاره ، فدراسیون فوتبال جمهوری اسلامی ایران زیر نظر سازمان تربیت بدنیه و رییس این سازمان ، رییس مجمع فدراسیون هم هست و می تواند بدون...
-
۵۶.Reproduction
جمعه 26 آبانماه سال 1385 14:25
من هیچوقت علّت بچه دار شدن خیلی از آدمها را نفهمیدم . به غیر از انسان باقی جانداران روی زمین از روی غریزه ی ادامه ی بقا به این عمل دست می زنند . اون هم در زمانهای خاص و فصلهای جفت گیری . فقط در انسان عمل آمیزش در تمام طول سال ، در تمام ساعات شبانه روز، در هر مکان ممکن صورت می گیرد. که البته سکس و انواع و عملکرد اون...
-
۵۵.شیرکاکایو روی برف
دوشنبه 22 آبانماه سال 1385 16:19
شاید خیلی متفاوت از اون بود که فکر می کردم . دوستی قدیمی رو بعد از این همه مدت ببینی . اینهمه مدّت؟ چیزی حدود یک سال. در مقایسه با چیزهای دیگه شاید زیاد هم طولانی بنظر نیاد ولی به نظرم خیلی دور میاد.احساس عجیبی بود . یه جور آرامش خاص . یه جور آرامش غمناک مثل زمانی که نشستی و با نگاه کردن به عکسهای عهد بوق نشخوار...
-
۵۴.مارادونا هم می داند شماره ی ۱۰ در انتها بازنده است!
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 08:33
حکم صدام هم اعلام شد . مرگ !! . پایان دیکتاتوری دیگر هم رسید امّا صدام به اندازه ی افرادی مثل فرانکو خوش بخت نبود که به مرگ طبیعی مرد و دیکتاتوری سقوط کرد یا مثل پینوشه که با قول مصونیت قضایی مسالمت آمیز کناره گیری کرد . امّا باید گفت که تنها دیکتاتوری بود که بدست آمریکا از کار برکنار شد ، شاید بعد از سالها امریکا دست...
-
۵۳.اینجوریه که زندگی می گذره!
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1385 01:51
نشستم و به کیبورد قدیمی Chicony نگاه کردم . این کیبورد یادگار اولین کامپیوترمه که همینجوری مونده ولی باقی قطعات عوض شدند و تغییر کردند ولی این کیبورد قدیمی همچنان سمج به کار خودش ادامه می ده . دلم می خواست از خیلی چیزها بنویسم امّا هر مطلبی رو که می خواستم بنویسم بنظرم مسخره اومد . اونهم بعد از اینهمه مدت که چیزی...
-
۵۲.I am finish
جمعه 17 شهریورماه سال 1385 21:45
باید بگم تا اصلاع ثانوی از دادن هر گونه مشاوره ، دلسوزی ، راهنمایی و کمک در زمینه های خانوادگی و تحصیلی معذور می باشم . خانمها و اقایان عزیز لطف کنید به کس دیگه ای مراجعه کنید .فعلآ خودم اونقدر غمگین و خسته هستم که اصلآ حوصله و تمرکز کافی ندارم که به درد دلهاتون گوش کنم و بگم چرا دوست پسرت باهات اینکار رو کرد یا چرا...
-
۵۱.مرگ با ما سر یک میز شام می خورد
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 12:35
با لبخند دوست داشتنی همیشگی جلو اومد. بعد از سلام سریع پرسیدم چی شده؟ هیچی اگر بخوام درست و واضح برات توضیح بدم ، مرگ مغزی! . در واقع الان ۱۰ ساعته که مرده ولی هنوز دستگاهها بهش وصلند . گفتند تصادف کرده و صربه مغزی شده ؟ . نه عزیزم ، یکی از رگهای مغزش نازک بوده و پاره شده و خونریزی شدید . در واقع این عارضه رو از بچگی...
-
۵۰.ما!
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 17:35
ما یک مشت انسان افسرده هستیم با مقدرای زیاد عقده های فرو خورده . همگی دچار نارسیسیم هستیم . فکر می کنیم که از تقریبآ بیشتر مردم دنیا بهتریم . بیشتر علاقه به تخطئه ی شخصیت دیگران داریم . اگر اندک سوادی در کاری داریم خود را به عرش اعلی می رسانیم و بقیه ی همکاران را به جمود مغزی و نداشتن ابتکار متهم می کنیم . باور داریم...
-
۴۹.آتش الهی
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1385 00:34
محمد یوسف ، که مردم من یوسف صداش می کردند ، هم مثل خیلی از پیرمردهایی بود که کس و کاری ندارند . نه زنی، نه بچّه ای، نه فامیلی . تنها و مجرّد زندگی می کرد . به صورت غلیظی مومن بود ، حتّی روز ۲۷ رمضان را هم روزه می گرفت* . مثل تمام رعیتّها که هیچ پس اندازی برای دوره ی بازنشستگی ندارند با اینکه پیر شده بود باز هم کار می...
-
۴۸.مرثیه ای برای شاخ نداشتهی خرها
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 01:34
رضا بیگ یکی از آخرین بیگهای دوران گذشته است که اثری و خاطره ی ازش بجا مانده . باید بگم بیگها افرادی بودند که زمینهای کشاورزی زیادی داشتند به همین خاطر از قدرت و نفوذ برخوردار بودند به خصوص بر روی دهقانان و خرده مالکین. هر چند که قدرتشون به اندازه ی خانها نبود که بیشتر پرورش دام داشتند و گله های بزرگ به اونها تعلق...
-
۴۷.زن مرده ی زن طلاق زن در خانه
شنبه 21 مردادماه سال 1385 23:49
بررسی میزان توانایی افراد به هزار یک چیز بستگی داره . بعضیها به مدد سابقه ی خانوادگی بعضی چون شاگردی استادی معروفی رو کردند، مدرک دانشگاهی ، سابقه ی کار و ... . امّا یه چیز خیلی جالب که پدرم برام تعریف کرد دیگه فراتر از تمام این معیارها بود . در دستجرد قدیم ، کسی که یک زنش مرده باشه زن دیگه اش رو طلاق داده باشه و...
-
۴۶. جو جایی برای مردن پیدا کن!
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1385 01:31
در میانه های یک خیابان کم رفت آمد که انتهایش به یک سه را می رسد که دو تایش بن بست است و دو طرفش ردیفی از درختان وجود دارد که در این هوای گرم تابستان خنکی وحشی به آدم می دهد ، یک محل آرامش بخش پیدا کردم . درست رو به روی آسایشگاه معلولین ذهنی . روبه روی محل نگهداری تولیدات ناقص بشریّت ، کسانی که کنترل کیفی جامعه آنها را...
-
۴۵.برای یک دوست قدیمی
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 22:27
شاید گفتنش ساده باشه ببخش ولی فراموش نکن یا ببخش و فراموش کن . اصلآ مساله بخشیدن یا چیز دیگه ای نیست . مساله تنها در اینه که کسی رو که رفته ، مدتی نبوده ، به خاطراتت پیوسته دوباره برگرده!!. خاطراتی که لزومآ همش خوب نبوده و تو اصرار می کردی که به مغزت بقبولونی که تنها قسمت های خوب رو نگه داره . هنوز ندیدمش بنابراین نمی...
-
۴۴.سفر
جمعه 30 تیرماه سال 1385 00:59
به یک سفر فکر می کنم . به یک سفر طولانی ، به سفری که شاید حالا حالاها برگشتی براش متصور نیستم . خیلی هیجان زده شدم و یا شاید نگران . بازگشتن به روش نیاکان باستانی مان . سفر و کوچ کردن . رفتن و رفتن نه برای رسیدن تنها برای رفتن . سفر یعنی دل کندن از اینجا یعنی دلهره ی آنجا . یعنی کشف معانی جدید . یعنی فرار از دست...
-
۴۳.No War
جمعه 16 تیرماه سال 1385 17:03
به شدت عصبی شده بودم . از صبح ساعت هشت یا چیزی حدود اون تو گرما اینطرف و اونطرف می رفتم . اوّل که باید کلّی منتظر می شدم که اسمم رو بخونند . دومّین کمیسیون و شاید آخریش . خوندن اسمها هم بر استرس جمعیت اضافه می کرد . با هر صدایی که از بلندگو پخش میشد همه از جا می پریدند . به دور و برم که نگاه می کردم با چهره های عصبی...
-
۴۲.شب شراب
شنبه 10 تیرماه سال 1385 00:50
صندلی ماشین رو خوابوندم، سرم سنگین بود امّا خوابم نمیومد، بیرون ماشین صدای موزیک و خنده ی بچه ها بلند بود . یه نگاه به لیوانم انداختم ... یه لیوان پر از یخ و مشروب . لیوان رو هر جور بود زیر ترمز دستی جا دادم و به سختی سیگارم رو روشن کردم . فکر کنم یه کمی زیاده روی کردم . به پک سوم نرسید که رفتم برای خودم . آدمهایی رو...