نشستم و به کیبورد قدیمی Chicony نگاه کردم . این کیبورد یادگار اولین کامپیوترمه که همینجوری مونده ولی باقی قطعات عوض شدند و تغییر کردند ولی این کیبورد قدیمی همچنان سمج به کار خودش ادامه می ده . دلم می خواست از خیلی چیزها بنویسم امّا هر مطلبی رو که می خواستم بنویسم بنظرم مسخره اومد . اونهم بعد از اینهمه مدت که چیزی ننوشتم . می خواهم بنویسم از اینکه چقدر ممکنه دنیا خنده دار باشه وقتی سر و ته جیبت رو که هم بیاری به زحمت به ۲۰۰ یا ۳۰۰ تومن برسه و اینکه اون موبایلی که زندگی بدون وجودش برام فلج بنظر می رسید قطع بشه ،وقتی قراره فرمهای سفارت رو پر کنم که به خاطر بی حوصلگیم تو یکی از قفسه های کتاب خونه خاک بخوره و خیلی ماجراهای دیگه که اتفاق می افته و تو نصف شب احساس خوشبختی کنم. واقعآ خنده داره ولی واقعیّت داره که امشب دارم برمی گردم به بچگیم هر چند که چند روزه اصلاح نکردم و چروکهای گوشه ی چشمهام بهم بگن خوب رفیق افتادی تو سرازیری ! . دوست دارم برگردم به اون زمانی که مجموع عیدیهام ۲۰۰۰تومن شده بود همش رو دادم و نوشمک خریدم اون هم نوشمک ۲۰ تومنی . اینقدر خوردم که دیگه حالم از هر چی نوشمکه بهم می خوره !!. من همون آدمم .دوست دارم خودم رو به خواب بزنم تا یکی با کلی ناز من رو آروم آروم بلند کله و ببره سر جام بخوابونه . دلم می خواهد با دست نشسته غذا بخورم . دوباره برگردم به همون کوچه های قدیمی و بشم بهترین بازیکن هفت سنگ ، جوری با توپ سنگها رو بزنم که فقط یکی دو تای بالایی بمونه ،یا تو فوتبال دروازه وایسم و هزار تا چیز دیگه ... . به خصوص امشب که یه نسیم سرد داره پشتم رو نوازش می کنه . امشب من خوشحالم چون نمی دونم . احساس نادانی و جهالت مجض . اجساس بیچارگی و نداشتن هیچ راه حل و چاره ی . یعنی اینکه تو هیچ راهی نداری به جز همون راهی که زندگی بهت نشون می ده و حالا من می تونم مثل یک احمق کله خر هی چنگ و دندون نشونش بدم یا اینکه پاهای درازم رو روی هم بندازم و بهش بگم خوب که چی؟ انتخاب با خودمه . هر چند که برای زندگی هیچ فرقی نداره. پیرمرد همچنان به راه خودش ادامه می ده بی اینکه حتی یک لحظه فکر کنه بهم چون اصلآ نمی بینتم . اون میلیونها مثل من رو در خودش داشته و از این به بعد خواهد داشت . پس چه اهمیتی داره . دم رو غنیمت است.
پی نوشت : مگه آیه اومده که پستها اینقدر بلند باشه حتی به قیمت آب بستن بهشون؟
با لبخند دوست داشتنی همیشگی جلو اومد. بعد از سلام سریع پرسیدم چی شده؟ هیچی اگر بخوام درست و واضح برات توضیح بدم ، مرگ مغزی! . در واقع الان ۱۰ ساعته که مرده ولی هنوز دستگاهها بهش وصلند . گفتند تصادف کرده و صربه مغزی شده ؟ . نه عزیزم ، یکی از رگهای مغزش نازک بوده و پاره شده و خونریزی شدید . در واقع این عارضه رو از بچگی داشته امّا الان بروز پیدا کرده . دکتر سریع تیم عمل رو جمع و جور کرد ولی خونریزی خیلی شدید بود . دیگه شانسی نداشت . یعنی چطوری ؟ چطوری نداره بعضیها اینجوریند دیگه ! طرف می خوابه دیگه بیدار نمی شه . خیلیها بالقوه کاندید این ماجرا هستند بدون اینکه بدوند ممکنه تو یا منم اینجوری باشیم . بیچاره پس فردا عروسیش بود واقعآ تو عجب موقعیت بدی اتفاق افتاد . وا! چه فرقی می کنه دیوونه هر وقت بود همین نتیجه رو داشت . نه منظورم این بود که لااقل یه ماه بعد بود . چیه ناراحتی بنویسند جوان ناکام؟ تو کشور ما کام گرفتن یعنی اینکه زن بگیری! . برای خودش نمی گم برای پدر و مادرش دیدیشون؟ مات و گیج . به مادرزنش گفتند زنگ بزنید به مهموناتون بگید نیان. اونم گفت اره تازه اگه به هوش بیاد باید یه مدت استراحت کنه . هنوز باور ندارند . بیچاره زنش . آره زنش رو دیدم اینقدر شوکه است که نگو. چرا هنوز به دستگاه وصله مگه نمی گی مرگ مغزی کرده؟. چرا ولی نگهش داشتند دکترش می خواد ازشون اجازه ی پیوند اعضاش رو بگیره . یعنی دیگه هیچ شانسی نداره؟ . چرا یک در میلیون ممکنه برگرده. حاضری روش شرط ببندی؟ . برو گمشو چقدر راحت حرف می زنی انگار نه انگار داریم درباره ی یه آدمی حرف می زنیم که می شناسیمش. منم قبلآ مثل تو رقیق القلب بودم امّا از بس مرده دیدم دیگه طبیعی شده . اینجا دیگه مرگ اعتباری نداره ، شده یه امر طبیعی و روزانه . حتی اگه الان به سراغ من بیاد اصلآ تعجب نمی کنم . نمی دونم چی بگم اینقدر یکهو و اتفاقی و بدون مقدمه بود که همه رو غافلگیر . خیل خوب ! بسه دیگه . باشه راستی امشب چی کاره ای؟ . هیچ عصری یه سر می رم دانشگاه و بعدش بیکارم . نظرت راجع به یه شام دونفره چیه؟ . اگه مهمون تو باشه که موافقم .... .
پی نوشت ۱:قدیم شعرها و قطعات ادبی بلد بودند شبیه این بود که منت خدای را عز وجل که طاعتش موجب نعمت است و است و به شکراندرش مزید نعمت .... و حالا همه بلندند بگن که در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را در انزوا می خورد و می خراشد.
۲: زندگی ادامه دارد ... .