ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

۵۳.اینجوریه که زندگی می گذره!

نشستم و به کیبورد قدیمی Chicony نگاه کردم . این کیبورد یادگار اولین کامپیوترمه که همینجوری مونده ولی باقی قطعات عوض شدند و تغییر کردند ولی این کیبورد قدیمی همچنان سمج به کار خودش ادامه می ده . دلم می خواست از خیلی چیزها بنویسم امّا هر مطلبی رو که می خواستم بنویسم بنظرم مسخره اومد . اونهم بعد از اینهمه مدت که چیزی ننوشتم . می خواهم بنویسم از اینکه چقدر ممکنه دنیا خنده دار باشه وقتی سر و ته جیبت رو که هم بیاری به زحمت به ۲۰۰ یا ۳۰۰ تومن برسه و اینکه اون موبایلی که زندگی بدون وجودش برام فلج بنظر می رسید قطع بشه ،وقتی قراره فرمهای سفارت رو پر کنم که به خاطر بی حوصلگیم تو یکی از قفسه های کتاب خونه خاک بخوره و خیلی ماجراهای دیگه که اتفاق می افته و تو نصف شب احساس خوشبختی کنم. واقعآ خنده داره ولی واقعیّت داره که امشب دارم برمی گردم به بچگیم هر چند که چند روزه اصلاح نکردم و چروکهای گوشه ی چشمهام بهم بگن خوب رفیق افتادی تو سرازیری ! . دوست دارم برگردم به اون زمانی که مجموع عیدیهام ۲۰۰۰تومن شده بود همش رو دادم و نوشمک خریدم اون هم نوشمک ۲۰ تومنی . اینقدر خوردم که دیگه حالم از هر چی نوشمکه بهم می خوره !!. من همون آدمم .دوست دارم خودم رو به خواب بزنم تا یکی با کلی ناز من رو آروم آروم بلند کله و ببره سر جام بخوابونه . دلم می خواهد با دست نشسته غذا بخورم . دوباره برگردم به همون کوچه های قدیمی و بشم بهترین بازیکن هفت سنگ ، جوری با توپ سنگها رو بزنم که فقط یکی دو تای بالایی بمونه ،یا تو فوتبال دروازه وایسم و هزار تا چیز دیگه ... .  به خصوص امشب که یه نسیم سرد داره پشتم رو نوازش می کنه . امشب من خوشحالم چون نمی دونم . احساس نادانی و جهالت مجض . اجساس بیچارگی و نداشتن هیچ راه حل و چاره ی . یعنی اینکه تو هیچ راهی نداری به جز همون راهی که زندگی بهت نشون می ده و حالا من می تونم مثل یک احمق کله خر هی چنگ و دندون نشونش بدم یا اینکه پاهای درازم رو روی هم بندازم و بهش بگم خوب که چی؟ انتخاب با خودمه . هر چند که برای زندگی هیچ فرقی نداره. پیرمرد همچنان به راه خودش ادامه می ده بی اینکه حتی یک لحظه فکر کنه بهم چون اصلآ نمی بینتم . اون میلیونها مثل من رو در خودش داشته و از این به بعد خواهد داشت . پس چه اهمیتی داره . دم رو غنیمت است

پی نوشت : مگه آیه اومده که پستها اینقدر بلند باشه حتی به قیمت آب بستن بهشون؟

نظرات 14 + ارسال نظر
پویا پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:54 ق.ظ http://pouyaa.blogfa.com

سلام! وبلاگ زیبایی داری! به من هم سر بزن!!!! ((:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادته ۹۰ سال پیش که تازه وبلاگ دار شده بودم بهم گفتی هیچ وقت اینو واسه کسی ننویسم؟؟؟؟ (:
خوبی؟
آقای سیمیاگر؟ سوژه بده برادر!
آقا ما که هرچی توی وبلاگمون نوشتیمون خر ها خر موندن! (البته بلانسبت شما) اونا خر موندن هیچی ما هم کم کم مثه اونا شدیم!!!!((:

ننویسم بهتره، نه ؟؟؟؟؟؟

پویا پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:57 ق.ظ http://pouyaa.blogfa.com

اما در مورد متنت....
جالبه... من و داداشم هم چند روزه برگشتیم به قبل!
به تیله و تشتک بازی!
به یاد درست کردن فرفره و بادبادک! و اینکه چون من کوچیکه بودم داداشم نمی ذاشت بادبادک هوا کنم!!!! ((:
.... ای بابا... مادر جان...
چقدرحرف زدم!

امیدوارم سلامت و شاد باشی...

رها-اتاق آبی شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:20 ب.ظ http://theblueroom.persianblog.com

این بچگی با وجود کوتاه بودنش نسبت به تمام عمری که هر لحظه داره بهش اضافه می‌شه، بقدری در ذهن ما جا گرفته که فکر نمی‌کنم بشه از تاثیراتش کم کرد. اتفاقا زیباییش به همینه که برگردیم به اون دوران و گاهی هم بخواهیم بچگی کنیم. چه عیبی داره مگه. من هم دلم برای اون دوران تنگ شده. حالا چی شده که احساس خوشبختی می‌کنی ؛)

میترا یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:17 ب.ظ

واقعا می تونی بگی دم رو غنیمت است !؟
کاش من هم می تونستم بگم .
خیلی خوبه که خاطرات خوبی از بچگی ات داری .
من دلم نمی خواد هیچ کدوم از کارایی که تو کردی رو انجام بدم . فقط دلم می خواد برای دو سه روز برم تنها یه جایی که هیچ کی نباشه . حتی فکر و خیال. تنهایی مطلق ... یعنی می شه ؟
راستی کامنتت کلی لوک خوشانسی بود

سکوت دیوار چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:45 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
همیشه گذشته همراه حسرت برا ی آینده می گذره.منم دوست دارم برم به گذشته جبران کنم اون کارهایی را که نکردم.اما حیف..

پریا چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام. امروز اتفاقی وبلاگ شما رو دیدم. از ایده آیکونی که به عنوان تصویر خو دت استفاده کردی خوشم اومد. کارتون ؛مردی که می خواست بچه باشد؛ رو دیدی؟

سحر یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:38 ب.ظ http://crypt

کاملااا می فهمم چی می گی ٬ دلم برای سحر کوچولو انقدر تنگ شده :ی ولی چه فایده
تنها جمله ی الانم : no money no funny so sad

رها- اتاق آبی شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:23 ق.ظ http://theblueroom.persianblog.com

پینگ شدی .. فکر کردم که وبلاگت آپ شده !!

دخترک دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:05 ب.ظ http://dokhtarak.wordpress.com

من خودمو به خواب می زنم اما هیچکس نازمو نمیکشه. خودم ژا میشم و با بغض می رم سر جام ... ببه خودم دلداری می دم که عب نداره اما هیچ دلیلی برای این کودک درونم ندارم که چرا عیب نداره؟!

ایلیا شاملو چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:53 ب.ظ http://mardikelabnadasht.persianblog.com



سلام
وبلاگت پر از زیبایی و سادگیه
از اشنایی باهات خوشحالم
تبادل لینک؟
اپم
منتظر

رها- اتاق آبی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:37 ق.ظ http://theblueroom.persianblog.com/

چرا نمی نویسی ؟؟؟؟
راستی وبلاگ میترا (فمینا) چی شده؟ خبر داری؟

ش.الف جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:07 ق.ظ http://lifeis-life.blogspot.com

همه دلمون میخواد که برگردیم به اون دوران
شاید بالاخره یه روزی موفق بشیم
اما اون موقع کسی هست که نازمون رو بکشه؟؟؟

میترا یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:36 ق.ظ

گفته بودی می خوای بنویسی چی شد ؟

خورشید جمعه 12 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ق.ظ http://sosan.ir

هاه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد