ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

۴۳.No War

به شدت عصبی شده بودم . از صبح ساعت هشت یا چیزی حدود اون تو گرما اینطرف و اونطرف می رفتم . اوّل که باید کلّی منتظر می شدم که اسمم رو بخونند . دومّین کمیسیون و شاید آخریش . خوندن اسمها هم بر استرس جمعیت اضافه می کرد . با هر صدایی که از بلندگو پخش می‌شد همه از جا می پریدند . به دور و برم که نگاه می کردم با چهره های عصبی و عرق کرده مواجه می شدم که منتظر بودند . احتمالآ این سالن رو برای شکنجه طراحی کرده بودند . جایی بدون منفذ با سقفی بلند به همراه پنجره هایی در بالا که فقط نور شدید خورشید رو به داخل منتقل می کنند . در دوطرف سالن که چیزی حدود ۵ متر عرض داره به ردیف پنجره هایی سبز رنگ هست که هر کدام به اتاقی مربوط می شه .تنها راه ارتباط با کارمندان همین پنجره ها است . مقابل هر پنجره هم نرده هایی سبزرنگ نصب شده تا مثلآ صف رو کنترل کنه . رنگ کلی سالن هم سبز است اون هم چه رنگ سبز ناراحت کننده ای . وسط سالن نیمکتهای بزرگ چوبی گداشته اند . با نشستن روی این نیمکتها به یاد دوران دبستان و میزهای درب و داغونش افتادم. طبق معمول جا برای نشستن پیدا نمی شد . عده ای روی پله ها نشستند و عصبی ترها قدم می زدند . آخرین نفری که اسمش خونده شد من بودم ! . وقتی دکتر پرونده من رو بررسی کرد یه مقدار از مدارک رو دستم داد و گفت برو از روشون فوتو بزن اینا باید تو پرونده ات باشه . چشم ! . همه دنبال کارهای دیگه رفته بودند و من هنوز اندر خم کوچه ی اوّل . دیگه کسی تو اتاق کمیسیون نمونده بود یه نگاه سریع به پرونده ام انداختم جلوی گزینه ی معافیت دایم یک تیک خوشگل خورده بود . یه نفس راخت کشیدم و مدارک رو به دکتر دادم . گفت برو بیرون منتظر باش . جواب دادم ممنون . صدام برای خودم هم  عجیب بود . با خوشحالی متنظر شدم که پرونده‌ام بره پشت یکی از اون پنجره ها . گفتند انگشت بزن . برگه ی رویت . انگشت زدم با جوهر سبز ! . دیگه داشت از هر چی رنگ سبزه حالم بهم می خورد . تو خوشحالی ماجرا بودم که گفتند ار در انتهای سالن برید دست راست . مگه تموم نشد؟ نه هنوز رویت مونده . وقتی رسیدم دیدم همه منتطرند . دوباره اسم خونی شروع شد ولی این بار سریع نوبت من شد . وارد اتاق که شدم دیدم گروهبان گارسیا ترفبع گرفته و سرهنگ شده !!. پرونده‌ام رو نگاه کرد گفت بیا اینجا دستش رو روی قلبم گذاشت و گفت قلبت که سالمه ! . و روی برگه نوشت علایم بیماری مشاهده نشد . برو بیرون . بیشتر از اینکه شاکی بشم تعجب کردم . نفهمیدم بدون اکو کاردیوگرافی یا نوار قلب چطور فهمید من سالمم اون هم در چند صدم ثانیه . تازه داشتم از شوک بیرون میومدم که یه سرباز کوتاه قد اومد و گفت برید پشت ساختمون منتظر بمونید . رفتیم اینبار زیر گرما منتظر بمونیم که دوباره اسممون رو بخونند . اینبار باز نفر آخر . سرهنگ گارسیا در واقع سرهنگ دو بود امّا این یکی سرهنگ تمام بود . بعضیها رو معاینه می کرد به خصوص موردهایی مثل پرانتزی بودن ساقها یا صافی کف پا حتی مثل نفر قبل از من که انحراف دیاگرام بیضه داشت !. می گفت از بس به این و اون نشون دادم دیگه خجالتم ریخته!! . نوبت من شد . رفتم تو پرونده رو که دستم داده بودند بهش نشون دادم مدارک رو زیر و رو کرد و پرسید چه بیماری داری گفتم نارسایی قلبی. یه نگاهی کرد و گفت اینجوری هیج جا نمی تونه استخدام بشی تو دلم گفتم:کو کار؟ . مهر قرمز رو بر داشت و زد پای پرونده ام و بلند گفت: معافی .  
نظرات 13 + ارسال نظر
رها- اتاق آبی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ب.ظ http://theblueroom.persianblog.com

خب معافی خوبه. اما معمولاً دلایلی که باعث معافی می شن اصلاً جالب نیستند. به هر حال دو سال هم برای خودش زمانیه ... موفق باشی و امیدوارم از این دو سال استفاده ی لازم رو بکنی!

رها- اتاق آبی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:19 ب.ظ http://theblueroom.persianblog.com

اما در مورد کامنتی که برام گذاشته بودی... البته می دونم منظورت این نبود ولی جمله ات اینطور می رسونه که بالاتر بودن از مفهوم زنانه یعنی مردانه بودن!!
در مورد سایه ی سیبیل که در اکثر نقاشی هایش مشاهده می شه، یادم هست که جایی خواندم که خودش هم همینطور بوده و البته اون رو نشونه ای از زیبایی به حساب می آورده. تصور می کنم درست چیزی شبیه به نقاشی های قدیمی ایرانی دوره ی قاجار.

میترا جمعه 16 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 ب.ظ http://equality.blogfa.com

از دیشب منتظر بودم که ببینم پستت رو با چه اوضاعی می نویسی . راستش توقع نداشتم این جوری باشه .
به هر حال خوشحالم . معافی های پزشکی معمولا مشکل ساز می شه ولی به امید خدا برای تو مشکل درست نمی کنه
راستی مهرداد هم بهت تبریک گفت و تاکید کرد کار خوبی کرده تا آدم مجبور نشه نباید بره سربازی . طفلی داداشم !!!!

هیشکی.. شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:37 ق.ظ http://aftabgardan.blogfa.com

من که هر چی سعی کردم نتونستم معافی بگیریم ...D:
(احتمالا از رنگ آرشیو خودتم الان بدت میاد!!)

نگاه یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ب.ظ http://negahe-no.persianblog.com

تبریک!! من در مورد سربازی نظری نمیتونم بدهم اما میدونم اگه خودم بودم از این که معاف میشدم خوشحال بودم! برای همین هم میگم : تبریک! در مورد کلمه کمیک استریپ مرسی! در مورد بی وفایی هم حق دارید امابدونید فقط شما نیستید که گله مندید این یک انتقاد کلی است که من صد در صد قبولش دارم اما خودم را صد در صد مقصر نمیدونم ! این جور مواقغ اما به آدم این کمک میشه وفاداری دوستان را بسنجه ؛)

میترا یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:19 ب.ظ

ممنون از لطفت !!!!!!!!!!!!!!!!!!

ترانه آزادی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:26 ب.ظ http://www.taraneyeazadi.blogsky.com

ببین سربازی بالذات چیزه بدی نیست به اعتقاد من ولی الان یه جور نارضایی از همه چی وجود داره ...سربازی مثه خیلی چیزای دیگه یه جور کولی مفت به غریبه ها محسوب می شه ...این آزار دهنده ولی واقعیته متاسفانه

مانی.بختیار چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:44 ق.ظ http://xmaanix.blogspot

تبریک و باز هم تبریک! حالا میتوانی بروی و با خیال راحت لذتش را ببری. خوشحال شدم برات.

سحر چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:26 ب.ظ http://دخمه

ای بابا :)) شماها هم چقدر درد سر دارید
خوبه من تو همچین موقعیتی قرار نخوام گرفت
البته برای من ساده تر می شد
میزدند نارسایی مغزی!! ( دیوانگی مفرط!)
دیگه این همه سگ دو هم نمی خواست :ی

سحر چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:28 ب.ظ http://دخمه

در ضمن تبریک
اندازهی دو سال از زندگیت رو نجات دادی

زیلان پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:28 ق.ظ http://www.mobarezin2.co.sr

سلام

با تشکر از وبلاگ خوبتون

خواهان تبادل لینک می باشیم
در صورت تمایل با ما تماس بگیرید

وبلاگ دختران مبارز

www.mobarezin2.co.sr

ونوس چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com/

به به

خیلی خوبه
معافی دیگه
اما کلی خاطرات خوب رو از دست دادی

LoVe CiTy چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:00 ب.ظ http://www.eris.blogfa.com

افسانه ای ست آغاز
انجام قصه ای ست
اینجا نگاه کن که نه آغازی
اینجا نگاه کن که نه انجامی ست
این یکی دوروزه ی زیستن با هزار درد
الحق که سخت مایه ی بد نامیست.....



به منم سر بزن خوشحال می شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد