شاید این اتفاق آنقدر نادر باشد که این اولین بار و آخرین باری باشد که اتفاق می افتد . امّا همین اتفاق باعث شد که به قانون ارث اسلامی توجه کنم . این حادثه نشاندهنده ی میزان خطا پذیری این قانون است که سابقه ی باستانی دارد .
ماجرا از یک تصادف شروع می شود . زمانی که پیرمردی ثروتمند به همراه دو پسر خود تصادف می کند . پیرمرد قصه ی ما همین دو پسر را داشت ، همسرش سالها پیش فوت کرده بود و به طریق اولی والدینش هم عمرشان را به شما داده بودند .
متاسفانه شدت جراحات حاصل از این تصادف چنان زیاد بود که هر سه نفر به حال اغما به بیمارستان منتقل می شوند . پسر بزرگتر به علّت آسیب دیدگی زیاد در ناحیه ی سر فوت می کند . طبق قانون ارث در اسلام به خاطر اینکه پسر زودتر از پدرش مرده باشد ورثه ی پسر از ارث پدر در صورتیکه پدر فرزند دیگر در قید حیات داشته باشد محروم می شوند همچنین یک چهارم از ارث پسر به پدر می رسد . بعد از چند ساعت پدر فوت می کند . در نتیجه ارث پدر به علاوه ی یک چهارم ماترک برادر بزرگتر به پسر کوچکتر می رسد .امّا پسر کوچک نیز بعد از پدر به دیار باقی می شتابد .ارث پدربزرگ کاملآ به خانواده ی پسر کوچک تر می رسد به علاوه ی یک چهارم از ارث برادر بزرگتر !.
تنها به خاطر چند ساعت اختلاف زمان مرگ سه فرزند پسر بزرگتر نه تنها از ارث پدر بزرگ محروم بلکه ۴/۱ از ارث پدری را از دست دادند و از آن طرف فرزند پسر کوچکتر صاحب تمامی ثروت پدر بزرگ و ۴/۱ از ثروت عمویش شد. حال باید فکر کرد به چه دلیل این تقسیم نا عادلانه صورت گرفت ؟آیا زمان آن نشده که پرده ی تقدس را از این قوانین برداریم و به مقتضیّات زمان خود قانونی جدید به کار بندیم ؟
چند روزی هست که مسئله ی کاریکاتورهای پیامبر اسلام مسئله ساز شده و دانمارک که روزنامه های آن برای اولین بار این کاریکاتورها را چاپ کرده بودند اماج حملات مسلمین قرار گرفته است ( سفارت دانمارک در بیروت به آتش کشیده شد و وزیر امور خارجه لبنان مجبور به عذر خواهی شد ).
امّا برمی گردیم به گذشته زمانی که قاطبه ی مسلمین جهان بنیادگرایی را برگزیدند هر چند که دولت بیشتر کشورهای مسلمان همچنان به سیاست نرم خود ادامه دادند . البته بودند کشورهایی که وصع در آنها واژگونه بود مانند ایران که مردمش مدتی قبل طعم بنیادگرایی را چشیده بودند به همین خاطر از این موج جهان اسلام فاصله گرفتند هر چند دولتش بنیادگراترین در دول اسلامی باقی ماند . این امر سبب شد که ترور رنگ و بویی مذهبی و دینی به خود بگیرد . کم کم مظهر مسلمین گروهای تند رو و بمب گذار شدند و حمایت ضمنی مسلمانان از این گروهها باعث تقویت این تصویر در جهان شد .
در فرهنگ اسلامی ترسیم تصویر پیامبر و ائمه (البته در نزد شیعیان) کراهت داشته و همین تمثالهای محدود نیز با شک و تردید کشیده می شوند . همینطور در سینما که مثال بارزش فیلم محمّد رسول الله (مصطفی العقاد مرحوم) بود که از نشان دادن چهره ی پیامبر و همچنین حضرت علی خودداری کرد . امّا در بین مسلمین تنها پیامبر اسلام و نشانه ها و علایم آن مقدس است و این مسئله به ادیان دیگر صدق نمی کند . استفاده از علامت ستاره ی داوود که نماد مقدسی برای یهودیان است یا صلیب همینطور حضرت مسیح و حضرت نوح در کاریکاتورهای کشورهای اسلامی به وفور و بدون هیچ تاملی استفاده می شود . نمونه اش را در برنامه ی Late edition شبکه ی CNNمجری برنامه به شاهزاده فیصل(به خاطر ندارم کدامیک) نشان داد که همگی توهین به دین یهود محصوب می شد .
در جواب چه می توان گفت ؟ مگر آنکه در گفته های آیت الله سیستانی دقت کنیم که گفت رفتار خود مسلمانان باعث شده اند که چنین اتفاقی بیفتد . در فرآن آمده به بزرگان اقوام دیگر احتران بگذلرید تا به بزرگان شما احترام بگذارند .
چشمهام به تاریکی عادت کرد . کم کم داشتم بدنش رو که نزدیکم خوابیده بود می دیدم . صدای نفسهاش منظم شده بود . خوابید!!! . یا من اینطور فکر می کردم . قسمتهایی از بدنش رو که لباس نتونسته بپوشونه برق می زد . صورتش شکسته تر و خسته تر از بیداریش پیدا بود. فکر کنم دو سه سالی از من بزرگتره . هنوز اونقدر سنی نداره ۲۷ یا ۲۸ امّا تو این سن و سال زندگی چند تا خط بد رو صورتش انداخته .
خونش تو فرمانیه است یه ۲۰۶ تیپ ۵ داره . رانندگیش برخلاف خیلی از زنها خوبه ، ای.....بر و روی بدی هم نداره یه قد متوسط و لباسهایی که می پوشه در عین نزدیکی به مد امّا رعایت سن و سالش رو هم می کنه . گه گاهی بد دهن می شه زیاد در بند رعایت کردن و این جور حرفها نیست و تقریبآ روزی یه پاکت وینستون لایت می کشه . خوب حالا تو هر چیزی رو که من در عرض این دو روز که باهاش آشنا شدم متوجه شدم رو می دونید . به اضافه ی اینکه اول فکر می کردم دختر عموی یکی از بچه هاست .... خواهرش از آب درومد ! ای دخترهای دروغگو.
داشت با من حرف می زد که خوابش برد . یه داستان واقعی براش تعریف می کردم شامل یک مرد موفق ،یک شریک نامرد ، همسر خیانتکار و پسری که در زمان زندان پدر مراقب دو خواهر کو چکتر از خودشه ... . یک داستان اخلاقی با نتیجه گیری اینکه هیچوقت شریکتون رو به خونه دعوت نکنید !.
عین گربه رفتم بالای سرش ، تا اونجا که می تونستم بدون سر وصدا این کار رو کردم . صورتم رو نزدیک صورتش کردم که بهتر ببینمش . خوابیده بود . گرمای نفشس که به صورتم می خورد احساس خوبی بهم دست می داد . با خودم گفتم می خوام باهاش سکس داشته باشم یا نه؟ نمی دونستم ... عجیب بود جواب من همیشه به این سوال آره یا نه بود . امّا این دفعه واقعآ نمی دونستم که می خوام یا نه ! یه اشکالی بود یه چیزی که مانع می شد . دوست داشتم بغلش کنم و ببوسمش امّا سکس .... ! به خودم نهیب می زدم که یالا زودتر تصمیم بگیر . اگه آره زود باش وگرنه برو بگیر کله ی مرگت رو بگذار .
دوباره تو صورتش نگاه کردم و .... آها ! آدمها تو خواب خیلی معصوم تر و حقیقی ترند . خسته بود خیلی خسته . انگار که به ۱۰۰۰سال خواب احتیاج داره . اگه از زندگیش بیشتر می دونستم ، می تونستم بهت بگم که این حالت خستگی از کجا اومده .
تصمیمات بزرگ به چیزهای کوچک ربط دارد مثلآ یم شکلات یا یه نمره ی کم یا ... حتی یک احساس گذرا . اینقدر به این حس خستگی فکر کردم که اصلآ یادم رفت برای چی بالای سرش رفتم . به خودم خندیدم حتی صدای خنده ام کمی بالا رفت امّا سریع ساکت شدم . خیلی آروم صورتش رو بوسیدم .پتو رو کامل روی بدنش کشیدم و رفتم تا سر جام بخوابم .
با خودم گفتم امشب نشد یه شب دیگه مهم نیست هر چند که تقریبآ می دونستم که دیگه هیچ وقت نمی بینمش... چند لحظه بعد به خوابی سنگین و طولانی فرو رفتم و در همون حال به این فکر می کردم که این ماجرا رو برای هر کسی تعریف کنم می گه بابا تو دیگه مجسمه ی بی عرضگی هستی ....!