معمولآ مقدمه ها به چند مدل تقسیم می شوند، البته به غیر از معدودی از کتابهای علمی که مقدمه ی آن به توضیح علائم اختصاری و واحدهای محاسباتی استفاده شده در کتاب می پردازد که می شد حتی فصلی از کتاب باشند ، باقی .... یکی از این مدلها نوشته ای از نویسنده است که درباره ی سختیها و مرارتهای نوشتن کتاب و درد و دل کردنها قلم فرسایی شده و معمولآ در انتها با لیستی از تشکرها مواجه می شویم از دوستان و همکاران و اقوام ، تقدیم کردن کتاب به همسر و فرزند و دوست نزدیک هم که جای خود دارد . مدل دیگر مدلی است که نویسنده و یا مترجم خواننده را نادانی بالفطره فرض کرده درباره ی سبقه ی تاریخی و اجتماعی و ... موضوعی که درباره ی آن کتاب نوشته شده مطالبی نوشته اند و یا از ترس اینکه کسی قسمتی را که به نظر ایشان مهم می آمده را درک نکرده و یا متوجه نشود به توضیح آن قسمت میپردازند . زندگینامه ی نویسنده بیشتر در آثار ترجمه شده رایج است . که در آن کتابهای نویسنده معرفی شده و جمله ی معروف ˝بی شک یکی از بهترین و تاثیر گذارترین آثار این نویسنده به شهادت منتقدین کتاب حاضر است ̏̏ آمده ،البته با کمی پس و پیش . گاهی نویسنده یا مترجم از این فرصت استفاده کرده به نقدهایی که بر چاپهای گذشته شده جواب می دهد . بعضی از کتابها حتی تا یک سوم حجم خود را به این مقدمه اختصاص می دهند به خصوص در زمانی که بیش از یک مقدمه وجود دارد . مقدمه ی نویسنده بر چاپ ۱۸۶۲ ، مقدمه ی نویسنده بر چاپ ۱۸۶۳ ، نوشته ای از مترجم ، یادداشتی از ویراستار ، توضیحاتی از ناشر و در انتها کلام آخر! . و بالاخره به اصل متن رسیده اید که معمولآ با خواندن برداشتهای مترجم و ویراستار و ناشر ، دیگر آن راحتی ذهنی برای خواندن را ندارید . آیا واقعآ لازم است چیزی به نام مقدمه وجود داشته باشد؟ چرا در یک فیلم سینمایی کارگردان برای توضیح قسمتی از فیلم را اشغال نمی کند و یا مثلآ چرا در کنار تابلو نقاشی صفحه ای از نظر منقدین و یا خود هنرمند قرار نمی دهند؟ اگر اثری هنری نتواند با ساختار خود با مخاطب ارتباط برقرار کند خود کار ضعیف بود و با بزک دوزک در مقدمه هیچ چیز تغییر نمی کند بغیر از ملالی که بر خواننده مستولی می شود . پس به راحتی از مقدمه ها بگذرید و به اصل متن برسید و لذت مطالعه و درک و تفکر را بچشید .
اگه یادتون باشه ، کلاس اوّل ابتدایی درسی داشتیم درباره ی آبگوشت . بچه های خوب از خوردن آبگوشت لذّت می برند . درس که به اینجا رسید بچه ها همه زیر لبی می گفتند : اه! . خیلی از هم سن و سالهای من ، از آبگوشت بدشون میومد . بعدها بهم گفتند اصولآ گذاشتن این درس در کتابهای فارسی هم به همین خاطر بوده که بچه ها رو به خوردن آبگوشت ترغیب کنند اون هم به ضرب و زور و ارعاب و تهدید! . بچه های خوب !!! در نتیجه بچه ها ی خوب آبگوشت می خورند و حتی بالاتر از اون از خوردن اون لذت می برند . نتیجه ی منطقی اینکه بچه هایی که آبگوشت نمی خورند بد هستند ! . اینطور بر سر دو راهی خیر و شر قرار دادن بچه ای که هفت سال و یا کمی بیشتر سن نداره واقعآ عجیبه . مادرم می گفت بخورید وگرنه خدا بدش میاد! ما هم می گفتیم : خوب یه چیز دیگه درست کن تا ما یه جوری بخوریم که خدا خوشش بیاد . خوب وقتی کسی آبگوشت دوست نداره از برنامه ی غذایی حذفش کنید ... هر کس هم هوس کرد دیزی فروشی فراوونه ، دیگه احتیاجی به این نیست که از کلاس اول برای بچه ها فرهنگ سازی کنیم . اون هم به خاطر آبگوشت ! . حالا چرا آبگوشت و نه غذای دیگه؟ مثلآ آش رشته چرا نه؟ بچه های خوب از خوردن آش رشته لذت می برند ... اصلآ چرا بچه های خوب مگه بچه های بدی پیدا نمی شند که آب گوشت یا آش رشته دوست داشته باشند؟ یا با نخوردن یه غذا دیگه آدم بد می شه ! این هم حکایت آدم و حوا است که به خاطر خوردن یه سیب ناقابل از بهشت بیرونشون کردند . در ضمن آبگوشت با داشتن چربی فراوون و همچنین نشاسته زیاد (نون ترید کرده ی توش ) باعث اضافه وزن همچنین انسداد عروق می شه . نخود و لوبیا ی داخلش به شدت باد آور(گلاب به روتون) و باعث آلودگی هوا می شه . این اسرار عجیب بر سر آبگوشت شاید و فقط شاید به خاطر این باشه که اون زمانی که کتابهای ما برای اولین بار نوشته شدند آبگوشت جزو غذاهای فقیر فقرا به حساب میومده و برای اینکه بچه ها احساس کمبود نکنند اینجوری اومده . اما حالا با گوشت کیلویی خدا تومن آبگوشت جزو غذاهای گرون درومده .