ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

۲۹. رستگاری در نیمه های یک شب بارانی

بیرون داره بارون میاد . خیلی نرم . از صبح تا حالا بارون همینطور یه ریز ادامه داره . هوا سرد کرده .سرما از پنجره خودش رو تو اتاقم ولو کرد و بیرون رفتنی هم نیست. با اینکه شوفاژ تا اخرین حد ممکن بازه امّا بازم سردمه . ولی آزاردهنده نیست . انگار یه کسی رو تیره ی پشتم رنگ گرفته . از اون سرماهایی که جون میده بری زیر رختخواب . هوا ی سرد، زیر پتو گرم آخ چه حالی میده !! . ولی الان خوابم نمیاد دلم میخواد بلند شم برم بیرون . اون کاپشن گنده رو که به قول بچه ها خرسیه رو بپوشم ، کلاه کشی رو تا رو ابروم بکشم پایین . بعد مثل همیشه با خودم بگم شدم عین تروریستهای اروپای شرقی! .  باید امشب بزنی بیرون و یک سیگار برای خودت بپیچی و با دل صبر دودش کنی . باید از این دستگاههای سیگار پیچ پیدا کنم . اصالت داره . نصف کیفش به درست کردنشه . سیگار بکشی و قدم بزنی . تنها تو این هوا ... هیچ کس نیست . سگ رو بزنی بیرون نمیاد !!! . سرت رو بالا نگه داری تا ریزه های بارون بپاشه تو صورتت . بعد هم زیر پوستت مور مور بشه . راه بری و راه بری... . به سرباز وظیفه های نیروی انتظامی که دو تا دو تا در حالی که دستشون رو تا اونجایی که جا داشته تو جیبشون کردند و از سرما دارند می لرزند و گشت می زنند بگی خسته نباشی سرکار ! . به نگاه پر از شکشون لبخند بزنی و سریع رد شی . بعد حتمآ به این فکر میفتم که تا چند ماه دیگه منم سربازم . سرباز سرافراز . چایی داغ ... ! جای اون هم خالیه . دستات رو دور لیوان چاییت حلقه می کنی مبادا یه کم از گرماش هدر بره . چایی داغ رو هورت می کشی و تو بدنت احساس می کنی کجا داره می ره اوّل دهنت بعد مریت متوجه می شه بعد تو شکمت یه جای داغ رو احساس می کنی . دوباره ... . یه دوستی دارم که روزهای سرد زمستون نوشابه تگری می خورد و می گفت آدم رو گرم می کنه برای اثبات نظرش هم یاداوری می کرد که وقتی نوشابه ی سرد تو معدته لایه ی بیرونی بدن از تویی گرم تره و بنابراین احساس گرما بهت دست می ده !. نمی دونم چرا شبهای بارونی تو  هنر با دراکولا و جنایت و خیانت و این چیزها همراهه . شبهای بارونی نه تنها غم انگیز نیست خیلی هم با نشاطه . وقتی نفس می کشی خود هواست . بدون سرب یا دی اکسید گوگرد یا منو اکسید کربن اصافه بر سازمان . بارون نم نم، هوا ی خوب ، چایی داغ ، سیگار خوش دود .... برای رستگاری همینها کافیه . رستگاری در نیمه های یک شب بارانی.

۲۸.افاضات ابوی!

تلویزیون داشت غار غار می کرد و طبق معمول از شش شبکه به صورت زنده آخوند پخش می شد . نمی دونم چرا همیشه تلویزیون روشنه عجیبه که مادر بزرگم هم به همین درد مبتلا است . همیشه ونگ و ونگ یه چیزه تو خونشه امّا دریغ از یک برنامه که نگاه کنه . اینجوری هم با دنیای جدید همراهه هم اینکه اعصابش خرد نمی شه . بابا رو زمین نشسته بود و عینک پیر چشمیش رو زده بود و مثل همیشه دنبال مدرکی سندی می گشت . از بس به قول خودش این اسناد مهم رو یه جای محکم می گذاشت خودش هم نمی تونست پیداشون کنه . اعصابش مگسی شده بود . دق دلیش  رو با جواب دادن به صدایی که از تلویزیون پخش می شد در می آورد .مامان هم هی تند تند کانال عوض می کرد .

 مردک می گفت :امروز انرژی هسته ای یکی از مهمترین ... 

- مرتیکه ! اگه تو تونستی بنویسی انرژی هسته ای خودکار مال خودت .

-آمریکا امروز از قدرت جهان اسلام وحشت دارد .

-آره یه مشت دزد و تروریست پاپتی ... اگه همین نفت هم نداشتید که باید میرفتید می مردید که

-آمریکا نگران وقوع یک عاشورای دیگر است

-تو عاشورا که امام حسین شکست خورد!!! مگه اینکه امریکا طرف امام حسین باشه و شماها یزیدی.

-(شبکه ی بعد)در این ایام مبارک که به ایام اربعین حسینی نزدیک می شویم ... .

-ای بابا باز شروع کردند همین کارها رو می کنید روحیه ی لشکر اسلام رو از بین می برند همینا بودند که لشکر رو فراری دادند که ۷۲ نفر بیشتر نموندند .

-(شبکه ی بعد)من صحبتم با تو ... تو که به زیارت خانه ی خدا مشرف شدی تویی که حاجی هستی تویی که ....

- ای بابا حالا یه مکّه رفتیم خواهر خدا رو که ... اینهمه زور باید بشنویم

-(اخبار)در باب مسائل و تحقیقات شیمی که من مفتخرم در جمع شما متخصّصین متعهد کشور اسلامیمان حضور دارم باید بگویم که ...

-این اخوند ها تو کاری نیست دخالت نکنند .... اگه پس فردا شهر نو رو هم دوباره بسازند سریع چند تا شون می رند رئیسش می شند.

-(گزارش) نظر شما درباره ی.......... بله این وظیفه ی ملی و شرعی ماست که ....

-ببین پسر جان چند مدل گه خوردن داریم یکی گه می خوره شاکیه و سر صدا هم می کنه اما بلاجبار می خوره  یکی گه می خوره دهنش رو می بنده مجبوریه دیگه اما یکی گه می خوره می گه به به عجب عسلی!!! اینا از این دسته اند

خندیدم و بهش گفتم تو که اینقدر مخالفی یه تحرکی یه اعتراضی یه انقلابی .... جوابم رو داد : من به قبر پدرم خندیدم دوباره انقلاب کنم ... یکبار رفتیم تظاهرات به گه خوردن خودمون راضی شدیم برگشتیم .

-همکارمان شما را در جریان وضعیت هوای کشور در ۲۴ ساعت آینده قرار خواهد داد... .

۲۶.لیست سیاه

    خیلی سال پیش موقعی که ۱۰یا ۱۱ سالم بود از ناظم مدرسمون متنفر بودم . حتی وقتی الان یاد اونهمه شلنگ و خط کشی که خوردم میفتم پشتم میلرزه . فکر نکنم بچه ی زیاد شیطونی بودم امّا فضای ماقبل تاریخی که حکمفرما بود این قبیل تنبیهات رو مجاز می دونست .هنوزم که هنوزه فکر می کنم ۸۰ ضربه شلاق برای شرب خمر در برابر کتکهایی که می خوردیم که مثلآ چرا یکی رو دیوار مدرسه شاشیده بود یا آدامس رو صندلی معلّم گذاشته بود هیچه (هر چند اصولآ این جور تنبیهات در هر جایی غیر انسانیه). امّا من بیشتر پررو بودم!! بیشتر کتکهایی که می خوردم به خاطر این بود که جواب معلّمها رو می دادم و چون مادرم هم اونجا معلّم بود و برای اینکه نشون بدن عدالت برقراره اگه بقیه یکی می خوردند من سه تا می خوردم (یکی از ناظم یا معلّم و دو تا از در و دیوار) . به هر حال اون زمان (منظور همین ۱۰-۱۲ سال پیشه) همه یه جورایی دست بزن داشتند ، امّا این ناظمه بد می زد .... وقتی از درد دست دستهامو به هم فشار می دادم یا توشون فوت می کردم به خودم می گفتم بزرگ می شم می کشمش!! . ماشاالله اون زمان از بس فیلم خشن و پلیسی می گذاشتند همه یه پا استاد جنایت بودند . چند سال بعد از معلّم ریاضیم بدم اومد . دو سه بار به خاطر گناه نکرده بیرونم کرد . یادمه یک دفعه اش برای این بود که یکی از بر و بچ رفقا رو لو ندادم . این بار هم گفتم می کشمش !.سال اوّل دبیرستان دوران شر بازی ... جیم شدن از مدرسه و پلکیدن نزدیک دبیرستانهای دخترونه!! یه بار از دست یه مامور نیروی انتظامی یه تو گوشی و یه اردنگی مشتی خوردم ...قیافه ی مردک یادم هست . روزی کتک خوردم که عین قدیسین بیگناه بودم . بعد از سالی ماهی بچه ی حرف گوش کنی شده بودم و داشتم می رفتم نون بگیرم . من رو جای یکی دیگه اشتباه گرفته بود وقتی ناظم دبیرستان دختونه بهش حالی کرد که این اون نیست من رو زد و گفت که دیگه اون طرفها پیدام نشه ! . دو تا تصمیم گرفتم اون رو بکشم و دیگه نون نگیرم که دومی رو به سرعت اجرا کردم! .سال آخر دبیرستان با چند تا از بچه ها ، خودمون رو تو یه میتینگ دانشجویی انداختیم و از همه بیشتر شعار دادیم و گلومون رو جر دادیم ! . همون روز از یه لباس شخصی ۲ متری ریشو بد کتکی خوردم . اون هم رفت تو لیست! . دانشگاه با موج عظیمی از کسانی همراه بود که ازشون متنفر بودم . از اساتید محترم دانشگاه بگیر تا مسئول حراست و نگهبانی و انتظامات و تی کش سالن و .... . البته این زمان بود که اسم نسوان هم وارد لیست شد و به سلامتی زنان در این زمینه به برابری با مردان رسیدند . اگر شروع به نوشتن لیست آدمهایی که نمی خواستم سر به تنشون باشه می کردم سر به آسمون می گذاشت.

    چند روز پیش با مادرم رفته بودیم خرید . حواسم پی یک خانم مهربون بود که یکهو مادرم از تو مغازه صدام زد که بیا آقای فلانی ناظم مدرسه ات که یادت هست . فوبیای دوران کودکی عود کرد . یکهو سیخ شدم . بله ناظم گذشته ... دشمن شماره ی یک اونجا بود . امّا از اون دایناسوری که از وحشتش رنگمون عین گچ سفید می شد و وقتی بالای سرمون حرف می زد دوش آب دهنش رو می گرفتیم هیچی نمونده . یه مشت پوست و استخون به همراه یه عینک گنده . بازنشسته شده . جا داشت که لااقل یکی بخوابونم  زیر گوشش به نیابت از تمام بچه های کلاس چهارم الف . امّا نشد چون یه لحظه احساس کردم هیچ کینه ای از این پیرمردی که جلوم ایستاده و وقتی می خنده ردیف دندون مصنوعی هاش رو نشون می ده ندارم . زمان همه چیز رو حل می کنه حتی بزرگترین نفرتها رو . یکی از فرقهای ما با حیوونات همینه که ما می تونیم ببخشیم .