ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

۳۳.خودم!

هی داری چی کار می کنی؟ .... به خودم گفتم . به خودم ؟ وقتی داشتم به خودم فکر می کردم ... انگار یکی دیگه بود . یکی که خیلی دوره مثل وقتی که از کنار جنازه ی یه تصادف رد می شی . فقط سرک می کشی ببینی.... آشناست؟ همین. بعدش... ترک بعدی ! چشمام رو هم می زارم و .... تو رو به یادم میارم و .... ترک بعد ! دلم برای خودم تنگ شده ! یادم نمیاد چه شکلی بودم ! آدم جدی اخلاق گرایی بودم یا یه خوش گذرون لاابالی؟ خوش تیپ بودم یا بیریخت ؟ قیافم چه شکلی بود ؟ چه غذایی دوست داشتم؟ وقتی خودت رو فراموش می کنی مطمئن باش خیلی وقته بقیه فراموشت کردند .... حتی نظام وظیفه! . شما می دونید برای چی اینجا هستید؟ ..... نه شما چطور ... می دونید؟ چیکن استراگانوف ... فیله ی تاندوریا .... روما .... چقدر هوس اشکنه کردم . حیف که اگه بگم متهم به روشنفکر نما بودن می شم!!! . نه من وجیترینم مرسی!! کباب برگ سلطانی ... چه شود! خودم چی دوست داشتم ؟ اسفناج حتمآ چون پاپای می خورد! هویج چون باگز بانی دوست داشت ! بادوم زمینی چون گوفی رو سوپر من می کرد، حالا هم رد بول چون به شما بااال می ده! . کاستاندا جوینت مصرف می کرده؟ ای بابا اونم تو فضا دیدنش !!.جبران یه کتاب مرجع داشت که با جابه جا کردن سطرهاش هی کتاب چاپ می کرد . کوئیلو رو می شناسی؟ نه؟ دانیل استیل .... مدل عرفانیش. لنین رو باید مجسمه اش رو از طلا ساخت و زیرش نوشت مردی که می دانست کی بمیردو .... بابا بی خیال! به قول معروف این حرفها واسه فاطی تنبون نمی شه! خودت! خودت رو چی کار کردی؟ گیریم همه ی این حرفها درست . تا کی اسکی بازی؟ هی بگی فلانی در فلان جا گفته که ....! خودت چی گفتی؟ غیر از یک مشت چرندیات که به خورد خودت دادی. حتمآ باید یه جوری وانمود کنی که عجب شخصیت پیچیده ای داری؟ این مدل جدی حرف زدن رو از کی یاد گرفتی؟ دستت رو روی فرمون می گذاری سرت رو میندازی پایین و با یه صدای بم ... ببین عزیز من ... . تو که این جوری نیستی . چرا وقتی خنده ات نمیاد به زور می خندی ؟ این جمله بندی عجیب غریبت من رو کشته . ای بابا خودمم دیگه خودم رو یادش نیست اگه اینجوری نباشم دیگه نمی دونم چه جوری باشم !.

نظرات 8 + ارسال نظر
امین سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 ق.ظ http://www.emtywords.blogsky.com

هان؟؟؟ هیچی!!!!

هیچ سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ http://no-one.blogsky.com

من که یه عمری بود خودم رو یادم رفته بود...داشتم همینجوری تو خاکی میرفتم و واسه خودم(!)‌ خوش بودم که یهو یکی زد پس گردنم. یعنی خودش نه. خودش خیلی مهربونه...ولی با حرکاتش یکی زد پس گردنم که کجا؟ کوشی؟ خلاصه دارم سعی میکنم دوباره خودم رو یادم بیاد، ولی خیلی سخته. من دیگه حتی نمیتونم یاد بیارم که چی بودم،‌ کی بودنم پیش کش!!!
از من به تو نصیحت...توی مسیر خودیابی(!)‌ به هر کسی اعتماد نکن...خیلی ها میخوان تو رو از خودت دور کنند.
یکی پیدا شد که داره به من کمک میکنه. البته اگر همون هم من رو فراموش نکنه...خلاصه دیگه!

هیشکی چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:13 ق.ظ http://aftabgardan.blogfa.com

از کجا می دونی این خودی که الان می شناسی خودت نیستی؟؟!

میترا چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:15 ب.ظ http://equality.blogfa.com

آی گفتی ! چند وقت بود فکر می کردم این چیزا باید بهت گفته بشه .

سحر پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:37 ق.ظ http://crypt.persianblog

خیل جمله ام مسخره است .. خیلی.. ولی هزار بار ژاک کردم و اخر به این نتیجه رسیدم که این بهترین جمله در بیان نظرممه!!
: به شدت نوشته هاتو دوست می دارم! خیلی خوب می نویسی

رها- اتاق آبی پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:14 ب.ظ http://www.theblueroom.persianblog.com

آره، البته خیلی سخته که بفهمی از خود خودت فاصله گرفتی. و این که می‌گی ... باید سرآغاز چیزی باشه. یا یک حس آنی و شروع یک تحول؟؟؟

پویا!!!! جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:50 ب.ظ http://pouyaa.blogfa.com

آقای خشن!
سلام!!!!
چرا می زنی حالا!
مگه فرقی داره که آدم چی روی سنگ قبرش بنویسه!
بالواقع حق با شماست! حقمه! (:
خودم کردم که لعنت بر خودم باد!
دعوا نداریم که!
داریم؟؟؟؟؟؟؟

میم بختیار سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 ب.ظ

ازین نوشتت خیلی خوشم اومد. سبکی داشت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد