بعد از کلی گشت و گذار در سیستم های وبلاگی دوباره برگشتم سر خونه ی اول! . همون کلبه ی درویشی !!! . خوب گاهی فکر می کنی باید زندگیت تفییر کنه دکوراسیون رو عوض می ری مسافرت دوستهای جدید پیدا می کنی و ... . امّا بعد از یه مدت اونهام دلت رو می زنه چون تو هنوز همون آدمی ..........و من هنوز همون آدمم . من خسته ام از من بودنم که نیم من هم نیستم چه برسه به من . خسته ام از اینکه قرار بود دنیا رو عوض کنم اما حالا یا به قولی
تو همونی که یه روز
می خواستی خورشید با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده
داری بی صدا تو قلبت میمیری*
نمی خواهم الکی غرغر کنم چون می دونم که دنیا به دو دسته تقسیم می شند یه دسته ی غرغرو که منتظر یه ناجی اند و دسته دوم اون کسایی که به قول شاملو بندگکی بینوا نیستند .
هیچوفت اینقدر از رویاهام دور نبودم . شاید بازگشت به اینجا الهام بخش تلاش دوباره باشه چون زندگی ارزش جنگیدن رو داره حتی اگه برای یه آب نبات چوبی باشه!
* یاد فرهاد بخیر!!!
سلام رفیق
اسم وبت منو به یاد فیلم ذهن بیمار با بازی دمی مور انداخت
امدم ببینم چه خبره
وب جالبی داری
موفق باشید
درگیر روزمرگی شدیم و مشکلات اومده سراغمون. اما نمیدونیم مشکلات زمینه ساز روزمرگی هستند یا برعکس.
سلام. پس دیگه تو کشکیسم نمی نویسی؟! فکر کردم که دیگه هیچوقت به این وبلاگ بر نمی گردی. لینک این وبلاگ رو از تو لیست برداشته ام. متل این که دوباره باید بگذارم. مرسی از عیادتت.
(:
نمی دونم قضیه رفتن و برگشتنت چی بود ابوذر جان ولی در هر صورت خوش اومددی
سلام
نمیدونم چرا دیگه افاضات نمینویسی
ولی وقتی مینوشتی من میپسندیدم برخی اوقات.
اگر هم باز بنویسی باز میخونم !
از قدیم گفتن بسیار سفر باید تا پخته شود خامی منظوراینکه وقتی از گشت و گذار که فارغ شدی با یک نیم نگاه میشه فهمید هیچ جا خونه آدم نمیشه
آدم بسیار جالبو مرموزی هستی از نوشته هات گرفتم که چه شخصیتی داری من لینکت کردم بدون اینکه ازت اجازه بگیرم چون نوشته هاتو دوست دارم