ما یک مشت انسان افسرده هستیم با مقدرای زیاد عقده های فرو خورده . همگی دچار نارسیسیم هستیم . فکر می کنیم که از تقریبآ بیشتر مردم دنیا بهتریم . بیشتر علاقه به تخطئه ی شخصیت دیگران داریم . اگر اندک سوادی در کاری داریم خود را به عرش اعلی می رسانیم و بقیه ی همکاران را به جمود مغزی و نداشتن ابتکار متهم می کنیم . باور داریم که کسی مارا نمی فهمد و جامعه در حق ما اجحاف کرده . احساس می کنیم که استعدادهایمان نادیده گرفته شده . هر کاری را تنها به مدت ۱ یا ۲ ساعت انجام می دهیم .، فاقد هر گونه پشتکاری هستیم . زود ناامید می شویم . علاقه به خواندن کتابهایی داریم که عناوین قلنبه سلنبه داشته باشد . مجلات تحلیلی فلسفی - سیاسی می خریم و نمی خوانیم و مجلات زرد را با تاسف می نگریم . در زندگی همیشه نقش دوست فلوت زن را بازی می کنیم . از سینمای هالیوود بی زاریم امّا در خلوت فیلم های پورنوگرافی هم نگاه می کنیم . در هنگام رانندگی فلوت سحر آمیز موتزارت گوش می کنیم امّا رقص بابا کرم هم بلدیم . در جلوی دیگران CNN , Euronews و یا MEZZO نگاه می کنیم و در خلوت پای جوجه فکلی و گردن کلفت تخمه می شکنیم . قهوه ی تلخ دوست نداریم امّا می خوریم . سیگار می کشیم و بحث می کنیم . زمانی که پول داریم کافی شاپ برو هایی حرفه ای هستیم و گرنه کنج پارکها جای ماست . همگی انقلابی و چپ هستیم امّا فقط در جمع های کوچک خودمان به قول معروف سردار اتاق نشیمن ایم . البته گهگاهی هم به سرمان می زند و خودمان را به دردسر می اندازیم و سر از زندان در می آوریم . دیر به دیر آرایشگاه می رویم ، لباسها را در حد پاره شدن می پوشیم که این اصلآ به معنی بی توجهی ما به مادیّات نیست بلکه اکثر اوقات مشکلات مالی سبب این امساک می شود .خلاصه افرادی هستیم به شدّت مضر به حال اجتماع . پیشنهادی دارم به کسانی که برای سلامت روانی جامعه نگرانند . لطفآ جایی مانند بیمارستان روانی ایجاد کنید و تمامی ما را به آنجا منتقل کنید . تنها چیزی که باید برای ما موجود باشد سیگار ، کتاب ، چایی و روزنامه است . البته خواهش می کنم که ساعت بیدار باش یا خاموشی وجود نداشته باشد چون اغلب ما بسیار دیر می خوابیم و دیر هم از خواب بیدار می شویم . نگهبان هم نمی خواهیم به جز آنهایی که مانع شوند که کسی از بیرون به آنجا نفوذ کند و با ما صحبت کند، چون به شما قول می دهم هیچکدام از ما حاضر نیست این اتوپیایی را که بدست آورده به سادگی از دست بدهد . در عین حال جامعه به صورتی معقول بدون تنش و بدون داشتن آرمانهای واهی به راه خود ادامه می دهد . دیگر کسی اعتصاب غذا نمی کند . تجمع برای تغییر قانونی یا به دست اوردن حقی برگزار نمی شود . کسی به کسی کار ندارد و همه چیز بر منوال طبیعتش پیش می رود .
واااااااااااای تاحالا شده احساس کنی یکی حرفایی که ته دلت هست رو بگه؟ من الان این احساس بهم دست داد!!! خیلی خوب بود...
یک زندگی با بی تفاوتی مطلق، با اعتقاد به این که چه برایت فرقی بکند و چه نکند ظاهراً که نتیجه یکی است، همراه با چاشنی بی هویتی ... یا همان که گفتی ... خودبزرگ بینی. عجب ملغمه ای!!!
پی نوشت: راستی جمله ای که با عنوان کارت ویزیت به عنوان کامنت گذاشتی خیلی عالی بود.
توهم مثل من از دست خودت خسته شدی ؟
سلام ابوذی!
باستانی؟؟؟؟؟
این دیگه چه تعبیریه!
آم......
متنت رو نخوندم! خیلی خوابم میاد! مغزم اینقدر فاز نمیده که بخوام کلمات قلمبه سلمبه رو تجزیه تحلیل کنم...!
آقا خوش باشین!
سلام
خسته نباشید
یه سوال داشتم ازتون
شما آدم موفقی در زندگی تان هستید یا نه؟
اگه هستید لطفا رمز موفقیتتون رو بگین
اگه نیستین (که خدا نکنه این طور باشه ) لااقل بگید چه چیزی باعث شد که موفق نباشین
لطفا نظرتونو بگید خیلی ممنون میشم اگه بدونم
یا حق
خوب بود آقا. خووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووب
ابوذی جان کلا بهم فاز میدی