بیرون داره بارون میاد . خیلی نرم . از صبح تا حالا بارون همینطور یه ریز ادامه داره . هوا سرد کرده .سرما از پنجره خودش رو تو اتاقم ولو کرد و بیرون رفتنی هم نیست. با اینکه شوفاژ تا اخرین حد ممکن بازه امّا بازم سردمه . ولی آزاردهنده نیست . انگار یه کسی رو تیره ی پشتم رنگ گرفته . از اون سرماهایی که جون میده بری زیر رختخواب . هوا ی سرد، زیر پتو گرم آخ چه حالی میده !! . ولی الان خوابم نمیاد دلم میخواد بلند شم برم بیرون . اون کاپشن گنده رو که به قول بچه ها خرسیه رو بپوشم ، کلاه کشی رو تا رو ابروم بکشم پایین . بعد مثل همیشه با خودم بگم شدم عین تروریستهای اروپای شرقی! . باید امشب بزنی بیرون و یک سیگار برای خودت بپیچی و با دل صبر دودش کنی . باید از این دستگاههای سیگار پیچ پیدا کنم . اصالت داره . نصف کیفش به درست کردنشه . سیگار بکشی و قدم بزنی . تنها تو این هوا ... هیچ کس نیست . سگ رو بزنی بیرون نمیاد !!! . سرت رو بالا نگه داری تا ریزه های بارون بپاشه تو صورتت . بعد هم زیر پوستت مور مور بشه . راه بری و راه بری... . به سرباز وظیفه های نیروی انتظامی که دو تا دو تا در حالی که دستشون رو تا اونجایی که جا داشته تو جیبشون کردند و از سرما دارند می لرزند و گشت می زنند بگی خسته نباشی سرکار ! . به نگاه پر از شکشون لبخند بزنی و سریع رد شی . بعد حتمآ به این فکر میفتم که تا چند ماه دیگه منم سربازم . سرباز سرافراز . چایی داغ ... ! جای اون هم خالیه . دستات رو دور لیوان چاییت حلقه می کنی مبادا یه کم از گرماش هدر بره . چایی داغ رو هورت می کشی و تو بدنت احساس می کنی کجا داره می ره اوّل دهنت بعد مریت متوجه می شه بعد تو شکمت یه جای داغ رو احساس می کنی . دوباره ... . یه دوستی دارم که روزهای سرد زمستون نوشابه تگری می خورد و می گفت آدم رو گرم می کنه برای اثبات نظرش هم یاداوری می کرد که وقتی نوشابه ی سرد تو معدته لایه ی بیرونی بدن از تویی گرم تره و بنابراین احساس گرما بهت دست می ده !. نمی دونم چرا شبهای بارونی تو هنر با دراکولا و جنایت و خیانت و این چیزها همراهه . شبهای بارونی نه تنها غم انگیز نیست خیلی هم با نشاطه . وقتی نفس می کشی خود هواست . بدون سرب یا دی اکسید گوگرد یا منو اکسید کربن اصافه بر سازمان . بارون نم نم، هوا ی خوب ، چایی داغ ، سیگار خوش دود .... برای رستگاری همینها کافیه . رستگاری در نیمه های یک شب بارانی.
سلام
وجود داشته و رفته برای من دقیقا همونجوری که نوشتم
چرا حالا سیگار بکشی جووون
فایده ی ژنرال بودن چیه وقتی یه سرجوخه می خواد سرجوخه باقی بمونه.
دوست دموکرات من ممنون از نظرت!دلم لاران خواست
سلام
نثرت روان و بی آلایش است. من هم با تو هم عقیده ام واقعا برای احساس خوشبختی نباید به جاهای دور و سر سبز چشم دوخت. دستت را دراز کن تا نسیم از لای انگشتانت سر بخورد. این معنای خوشبختی است و چه خوشبختی از این بالا تر که هنوز زنده ای و نفس می کشی.
(نشات/نشاط)
سلام
چی بگم والله راستیش وقت نکردم همشو بخونم
بذار بعد که خوندم میام می حرفم
فعلا که عزت زیاد
خب دوباره اومدم
راستیش من سربازی معاف شدم و همیشه زنم میگه واسه همینه که ادم نشدی . شاید راس میگه.
خدا رو چی دیدی این طور که داره پیش میره ان شا الله بهار رو باهم تو پادگان سر کنیم .
راستی روز شمار آزادی اکبر گنجی رو گذاشتی اگه مطلبی داری برام ایمیل کن تا تو وبلاگم استفاده کنم .
یه مطلب برای اکبر نوشتم بهتره یه نگاه کنی
راستی نظرت در مورد لینک مینک چیه . من که بی میل نیستم تو چی ؟
فعلا عزت زیاد
چرا اینجوری شده غالب وبلاگت؟؟؟
فقط می دونم که علامه!!!!!!! مجلسی تا دلت بخواد شاگرد داشته که افاضاتش رو می نوشتنن البته گلواژه های خوشون رو م بهش اضافه می کردن حالا تو تصور کن این چند صد جلد کتابش چی می شه..........
آره والا...
رستگاری یعنی یک فنجان قهوه و پکی به سیگار و خواندن شعرهای صالحی.....
fi v,c ;vnl
مثل همیشه . خوب !
سر بزن ... من هم هستم !
میدونی واحد شمارش رستگاری چیه؟
لینک مسابقه وبلاگ برتر رو گذاشتم تو وبلاگم ...
این توصیفاتی که با جزئیات نوشتی حس خیلی خوبی به من داد. اون را کاملاْ احساس کردم. البته نمیدونم تا چه حد به رستگاری مربوطه، اما هر چی که هست موجب آرامشه و همین کافیه.