ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

ذهن بیمار

psychic mind ,the life and opinion of a man

۲۶.لیست سیاه

    خیلی سال پیش موقعی که ۱۰یا ۱۱ سالم بود از ناظم مدرسمون متنفر بودم . حتی وقتی الان یاد اونهمه شلنگ و خط کشی که خوردم میفتم پشتم میلرزه . فکر نکنم بچه ی زیاد شیطونی بودم امّا فضای ماقبل تاریخی که حکمفرما بود این قبیل تنبیهات رو مجاز می دونست .هنوزم که هنوزه فکر می کنم ۸۰ ضربه شلاق برای شرب خمر در برابر کتکهایی که می خوردیم که مثلآ چرا یکی رو دیوار مدرسه شاشیده بود یا آدامس رو صندلی معلّم گذاشته بود هیچه (هر چند اصولآ این جور تنبیهات در هر جایی غیر انسانیه). امّا من بیشتر پررو بودم!! بیشتر کتکهایی که می خوردم به خاطر این بود که جواب معلّمها رو می دادم و چون مادرم هم اونجا معلّم بود و برای اینکه نشون بدن عدالت برقراره اگه بقیه یکی می خوردند من سه تا می خوردم (یکی از ناظم یا معلّم و دو تا از در و دیوار) . به هر حال اون زمان (منظور همین ۱۰-۱۲ سال پیشه) همه یه جورایی دست بزن داشتند ، امّا این ناظمه بد می زد .... وقتی از درد دست دستهامو به هم فشار می دادم یا توشون فوت می کردم به خودم می گفتم بزرگ می شم می کشمش!! . ماشاالله اون زمان از بس فیلم خشن و پلیسی می گذاشتند همه یه پا استاد جنایت بودند . چند سال بعد از معلّم ریاضیم بدم اومد . دو سه بار به خاطر گناه نکرده بیرونم کرد . یادمه یک دفعه اش برای این بود که یکی از بر و بچ رفقا رو لو ندادم . این بار هم گفتم می کشمش !.سال اوّل دبیرستان دوران شر بازی ... جیم شدن از مدرسه و پلکیدن نزدیک دبیرستانهای دخترونه!! یه بار از دست یه مامور نیروی انتظامی یه تو گوشی و یه اردنگی مشتی خوردم ...قیافه ی مردک یادم هست . روزی کتک خوردم که عین قدیسین بیگناه بودم . بعد از سالی ماهی بچه ی حرف گوش کنی شده بودم و داشتم می رفتم نون بگیرم . من رو جای یکی دیگه اشتباه گرفته بود وقتی ناظم دبیرستان دختونه بهش حالی کرد که این اون نیست من رو زد و گفت که دیگه اون طرفها پیدام نشه ! . دو تا تصمیم گرفتم اون رو بکشم و دیگه نون نگیرم که دومی رو به سرعت اجرا کردم! .سال آخر دبیرستان با چند تا از بچه ها ، خودمون رو تو یه میتینگ دانشجویی انداختیم و از همه بیشتر شعار دادیم و گلومون رو جر دادیم ! . همون روز از یه لباس شخصی ۲ متری ریشو بد کتکی خوردم . اون هم رفت تو لیست! . دانشگاه با موج عظیمی از کسانی همراه بود که ازشون متنفر بودم . از اساتید محترم دانشگاه بگیر تا مسئول حراست و نگهبانی و انتظامات و تی کش سالن و .... . البته این زمان بود که اسم نسوان هم وارد لیست شد و به سلامتی زنان در این زمینه به برابری با مردان رسیدند . اگر شروع به نوشتن لیست آدمهایی که نمی خواستم سر به تنشون باشه می کردم سر به آسمون می گذاشت.

    چند روز پیش با مادرم رفته بودیم خرید . حواسم پی یک خانم مهربون بود که یکهو مادرم از تو مغازه صدام زد که بیا آقای فلانی ناظم مدرسه ات که یادت هست . فوبیای دوران کودکی عود کرد . یکهو سیخ شدم . بله ناظم گذشته ... دشمن شماره ی یک اونجا بود . امّا از اون دایناسوری که از وحشتش رنگمون عین گچ سفید می شد و وقتی بالای سرمون حرف می زد دوش آب دهنش رو می گرفتیم هیچی نمونده . یه مشت پوست و استخون به همراه یه عینک گنده . بازنشسته شده . جا داشت که لااقل یکی بخوابونم  زیر گوشش به نیابت از تمام بچه های کلاس چهارم الف . امّا نشد چون یه لحظه احساس کردم هیچ کینه ای از این پیرمردی که جلوم ایستاده و وقتی می خنده ردیف دندون مصنوعی هاش رو نشون می ده ندارم . زمان همه چیز رو حل می کنه حتی بزرگترین نفرتها رو . یکی از فرقهای ما با حیوونات همینه که ما می تونیم ببخشیم .

نظرات 9 + ارسال نظر
پانی دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:54 ق.ظ http://www.azizdordoone.persianblog.com/

زیاد هم ببخشیم ملت پررو میشن ... !! سلام :دی

مدیر دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:14 ب.ظ http://www.divoonehkhooneyeman.persianblog.com

سلام...راستش به جا نمی آرم..ولی خوش اومدین.....٬٬..فیلن

صبا دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 06:08 ب.ظ http://atwrarta.persianblog.com

به خاطر داشته باشید که شکست وجود ندارد. اگر در راه رسیدن به چیزی ،روشی که در پیش گرفته اید موثر نبود مسلما از آن چیزی خواهید آموخت که شما را در راه رسیدن به مقصد یاری میکند و هر چه بیشتر بیاموزید،مسلما موفق تر خواهید بود.

هیشکی... سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:12 ق.ظ http://aftabgardan.blogfa.com

آخ گفتی
یادمه چهارم دبستان بودیم یه معلم داشتیم با چوب بچه ها رو می زد ... ولی منو هیچ وقت نزد تازشم(!) درسم خوب بود ... ولی می دونی من همیشه ازش بدم میومد وقتی می دیدم بچه ها رو چه طوری می زنه عقلم هم نمی رسید که اعتراض کنم .... ولی چند سال بعد که دیدمش ... ناراحتی پوستی گرفته بود و از اون دستها یه چوب خشک با چند تا رگ که بیرون زده و به شدت عجیبی چندش آور بود به جا مونده بود....
زمان و طبیعت خودش همه چیز و درست می کنه
مثل انتقامی که خیلی وقتا از خودمون می گیره...

بابک سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:33 ب.ظ http://entezaremontazar.blogfa.com

با سلام
انتظار
اره درسته
خوب می بخشی یگه بر بور

فرزند خلق چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:02 ق.ظ http://farzand-e-khalgh.blogspot.com

۸ مارس روز جنبش برابری زنان بر همه زنان و مردان آزاده مبارک باد!
شعله های آتش چهارشنبه سوری هر چه سرختر و فروزانتر باد!
تمام سرخی که در این ۲۵ سال بزور از ما گرفتند را باز پس میگریم و سرخیمان را میستانیم!

یاسی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:27 ق.ظ http://www.yasaminn.perassianblog.com

این وضعیت توی مدرسه های دخترونه هم بوده.اگرچه تنبیهاتشون با چوب نبوده ولی جوری بود که وقتی ناظم و مدیر رو خارج از مدرسه میدیدیم ناخوداگاه دستمون به روسریمون میرفت که جلوتر بیاریمش! یادمه حتی پسرهای کوچه مدرسه از ناظم ما می ترسیدند!چه برسه به خودمون!
راستی قالب وبلاگت رو خیلی ۲ست دارم.قشنگه....
موفق باشی

رها - اتاق آبی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:10 ق.ظ http://theblueroom.persianblog.com

این همه خشانت .. اون هم درعنفوان نوجوانی ... ببینم املاش درسته ... ؟؟؟!!!!

محمد شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:01 ق.ظ

من یادم نمیاد حیوونا از هم کینه داشته باشن که بخوان ببخشن یا نه .. اون مال کارتوناست که فیل کوچولو از آقا شیره بدش میاد .. فیل فیله .. شیرم شیره.. برای یه شیر این فیل با اون فیل فرقی نداره یک ..
دو اینکه رفیق .. همیشه نباید بخشید .. کینه ات بچه گانه بود که ته زدی .. تا بزرگیتم کینه ات بچه گانه بوده ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد